-
سه نکته
چهارشنبه 23 مرداد 1392 10:23
یک: یکی اینکه ما همین یه بار رو زنده ایم! چقدر دوست داریم که این یک بار زندگی رو صرف آزماشی ایده های بدرد نخور و چرت و پرت و بی ارزش و زاییده ذهن وسواسی کنیم؟ راستی ها! آلردی 30 سالمه! افتادم تو سراشیبی. دو: توهمات، تصورات، انتظارات، خیالات، ایده ها، آرزوها در مقابل واقعیات. باید باشه، چرا نیست ها. در برابر هست ها....
-
سر دوراهی تا آخر عمر
شنبه 4 خرداد 1392 15:23
آدم نمی دونه کی مغزش داره بهش حقه میزنه و کی نه. دوباره امروز از اون روزهای بیکاریه. وقتی اومدم بعد یه ساعتی ور رفتن به روزنامه ها کتاب Management رو گذاشتم رو میز که بخونم. از لحظه ای که شروع کردم، همش دارم به هودم میگم که مگه الان اولویت تو کسب درآمد و بهبود و ضعیت اقتصادی نیست؟ پس چرا الان نشستی و صرفا وقتتو به...
-
عکس اسکنک روی دیوار!
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 16:43
زانوهام درد می کنه. دیروز بعد از چند وقتی دوباره رفتم دویدم. شهرک غرب دور ایران زمین. حال داد. با موزیک خوب حال خوبی داد و تو اون حال خوب یه ایده هایی به سرم زد. مسخره نکنی ها ولی این حس مالیخولیایی که دارم با مزه است. یعنی سوینگ به دو اکستریم مختلف طی یه روز. به این فکر ی کردم که عکس اسکنک (!!) رو بزنم به دیواراتاق...
-
Ever cool off mode
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 15:59
In ever cool off mode. Just looking for a distraction. Looking for peace of mind. Looking for giving my brain a rest. When there is no action, no remaining effect, no stability in decisions, what is the point about writing about them so much. So much planning for what? If there no result comes out then why bother?...
-
Change
دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 16:04
Change. Change of a paradigm, your very glasses into your eyes through which you see the whole world, needs daily devotion and decision. And sticking to it. Getting paralyzed by other people’s weaknesses. Can’t simply erase their weaknesses but either should leave it or adapt to accommodate those weaknesses. The same...
-
Moved my Cheese
دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 16:02
These are just what happens. These are the pain, not the suffering. The suffering comes from you. From you blaming yourself for being what they want you to be or expect you to be. These are just happenings. What gives meaning and effect to them is the stance you choose towards them. You expect things to be always as...
-
Worth
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 19:51
Sense of worth. Where do I get the sense of worthiness? Do I feel worthy? When will it come that I see people as just people, not competitors. Not enemies. Not obstacles. 14 Azar 91
-
مدیر فروش
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 19:40
دیروز دوباره پیش اسکن بودم. آقای مدیر فروش نیومدند. و اسکن می فرمایند تو فراری دادیش! تو سیگنال منفی بهش دادی، وگرنه طرف یه ماه بیکار بود که بیاد، یه هفته هم بخاطر تو معطل شد، دلیلی نداشت که نیاد. ومن تو اون لحظه نخواستم بهش بگم که بخاطر عوض شدن حرف شما نیومد! و بعدا به فکرم رسید که می تونستم با جمله بندی اینکه توقعش...
-
عمل
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 19:35
اینجوری کار می کنه: یه مدت می خزه و می یاد. به هر بار درخواستش جواب مثبت داده میشه. راهش رو صاف و روون می کنه . تبدیل به یه Response اتوماتیک میشه. بعد احساس نیاز به خودش ایجاد می کنه. بعد سوار زندگیت میشه و یکی یکی چیزایی رو که برات مهمن ازت میگیره. اجرای کارای مهم رو به تعویق میندازه و کنسل می کنه. و تو رو به تنفر...
-
Selectiveness and others
شنبه 24 فروردین 1392 16:46
امروز خونه ی پژ اینا بودیم. و دوباره اون حس تحقیر شدن سراغم اومد. هر دفعه از کوش هم خبر می شنوم همین حس بهم دست میده. و تازگیها هر موفقیتی از دیگران که میشنوم حتی اگر نشناسمشون. انکار همه ی دنیا دارند موفق می شن و من موندم به ور رفتن با خودم و بقیه. باز همون منحرف شدن به چیزهای جزیی کنار جاده. امروز یاد یه چیز دیگه هم...
-
اماره و لوامه؟
دوشنبه 19 فروردین 1392 11:24
شاید نفس اماره و لوامه همون نیمکره ی چپ و راست مغزند. منطق و احساس. ارضای لحظه در برابر ارضای با تاخیر. *** سرگردان. سردر گم. یه لحظه این وری. یه لحظه اون وری. به معنی واقعی کلمه. یکشنبه 18/1/92 کتابخونه – حوالی 2 ظهر
-
Ways
دوشنبه 19 فروردین 1392 11:23
There is no set way for each and every person. Ways are made by people. There might be ways which people have traveled a lot, and therefore they are kind of defined and well-worn and well experienced. But there is no certain guaranteed way for success based on your settings, goals and objectives. So maybe you should...
-
Rich Dad, Poor Dad
یکشنبه 20 اسفند 1391 16:04
گوش دادن به Rich Dad, Poor Dad رو شروع کردم. خوب جذبم کرده. مفهوم بی سوادی مالی، ترس از قدرت پول، تسلیم احساسات و عواطف و علاقه ها شدن، الاغ و هویج، Assets and Liability ، مفاهیم جالبی هستند. مثال ها وحرفهایی که درش مطرح شده بود چقدر آشنا بودند. مخصوصا اولین گفتگوی رابرت با پدر پولدار و تشبیه شدنش به بقیه ی کارمندا....
-
برون رفت از کثافت
یکشنبه 20 اسفند 1391 16:03
اگر این اتفاق بیفته، بهترین راهیه که میشه از این کثافت بیرون اومد. من بر می گردم یه جای برند. توی فیلدی که توش قوی ام و میشناسمش. بیزنسی هم که دست منه با آوردن اون آقا عاقبت به خیر میشه. منم از اینجا خلاص میشم. برای اونا هم خوبه که یه آدمی مثل من توی اون سمت باشه. ولی اگر سمتش خوب نباشه چی؟ درحد PM بودن باشه چی؟ خیلی...
-
حد پول
شنبه 12 اسفند 1391 12:28
دیشب توفیق اجباری رفتیم خونه ی پدرزن محترم. 8:30 بود که از خونه زدم بیرون که یه قدمی بزنم. رفتم شهر کتاب. و اونجا معنی پول رو دقیق تر حس کردم. یه کتاب اوریجینال طراحی بود به نام How to draw really cool stuff که خیلی دوست داشتم برای جوجه بخرم ولی چون 47 تومان بود نخریدم. همین طور یه کتاب دیگه که جزییات آناتومی بدن رو...
-
تغییر - انچه که من هستم درست است!
سهشنبه 8 اسفند 1391 13:22
تو میدون شهرک غرب ، در حال پیچیدن تو خوردین ... یه لحظه یک حسی از حالت تغییر ازم گذشت. تغییر. مفهوم تغییر. جور دیگه ای دیدن، فکر کردن و در نتیجه عمل کردن. این احساس اونقدرعمیق و درونی سازی شده است که ناخودآگاهه کاملا . ایناحس که اونچه که هستم و کردم و معتقد بودم درست بوده، چون گذشته ی من بوده و جاری و ساطع شده از من...
-
غرور و افتخار
سهشنبه 8 اسفند 1391 12:11
آخرین باری که از شغلم و کاری که دارم عمرم رو روش میگذارم احساس غرور کردم و به خودم افتخار کردم کی بوده؟ یادم نمیاد. اومدن توی این کار هرچند تجربیات ارزشمند زیادی داشته ولی غرورم رو خیلی خدشه دار کرده. شدم اون کوسه ای که که بر اساس توانش توی بالا رفتن از درخت داره سنجیده و قضاوت میشه. اگر اومدن این آدم جدید سبب بشه که...
-
جنگل
چهارشنبه 2 اسفند 1391 17:33
چیزی که افراد هستند اقتضای او محیطی بوده و شرایطی که درش قرار داشتند. غالبا آگاهانه این طور نشدند. مثلا اگر یه عده یه قرونی رو هوا می زنند، روی حساب کتابشون حساسند، لات و لوت هستند، سرشون کلاه نمی ره، اینا جور دیگه ای نمی تونستند باشند. خیلی طبیعی این رفتار رو به عنوان یک عکس العمل در چارچوب بقا در محیطشون پیش گرفتند....
-
Past
پنجشنبه 19 بهمن 1391 00:12
How ready are you to let go of your past? You have imagined a lot of times, opening your skull and pouring away all the black dirty slime inside. How determined are you to do that? It’s like removing a tumor? You’ll miss it when it’s gone? What if I tell you can’t look fully forward and believe yourself unless you...
-
پشیمونی
دوشنبه 16 بهمن 1391 16:48
داشتم در مورد هواپیماهای جنگنده میخوندم. Lockheed Martin F-22 Raptor (در راستای گیره ی کاغذ!) . و دوباره احساس کوچیکی بهم دست داد. یه عده اونجا دارن به چی و کجا ها فکر می کنند و من در اینجا درگیر چی و کجا. ذهن من در گیر چیه و ذهن اونا چی؟ مشکل و بحران زندگی من چیه و در چه حدیه و مال اونا چی؟ *** صبح تو ماشین زیر پل...
-
آینه
شنبه 14 بهمن 1391 18:02
جواب هایی که شاید مدتها دنبالش می گردیم، گاهی جلوی چشممونه. مثل این نقطه نقطه ها که یه سری نقطه ی بی ربط به نظر میان ولی وقتی می فهمی چجوری نقطه ها رو به هم وصل کنی اونوقت میفهمی چی بودن. مثل ستاره ها و صور فلکی. ... فقط وقتی تشخیصش می دی که ارتباطشون رو به هم پیدا کنی. جواب ها هستن. بودن. دور وبرت. فقط باید بفهمی که...
-
فیس موک
شنبه 14 بهمن 1391 17:58
کلی ایده های مختلف تو این چند وقته اومد سراغم ولی چون مونده شدن فقط کلیدشون رو می نویسم. هفته ی پیش تصمیم گرفتم فیس بوک رو یه مدتی بگذارم کنار. وقت بسیار زیادی رو به هیچ و پوچ ازم می کشت. می خواستم این وقت تبدیل به وقت مفید بشه. یا حداقل به سرگرمی مفیدتری تبدیل بشه. ولی عملا نشد. عمده اش رو باز هم به بطالت گذروندم....
-
پول
شنبه 14 بهمن 1391 14:45
الان حدود 535 تومان برای جوجه اسباب بازی های چوبی Plan Toys خریدیم. وقتی از فروشگاه بیرون اومدم خیلی خوشحال بودم و بشکن می زدم. احساس می کردم پولی که خرج کردم عین لذتشو بردم. تو فکر غرقم. توی میلاد نوریم. تو پاساژ یهو یه کالسکه ی میورا دیدم. که اون موقع چون گرون بود ما نخریدیم. ولی یکی دیگه خریده بود. یکی دو روز قبل...
-
فرصت بچه
شنبه 7 بهمن 1391 16:46
تو هایپر بودیم که فکر می کردم به اینکه چقدر دوست دارم چیزهایی رو به جوجه یاد بدم، چیزهایی رو بهش بدم، که الان افسوس می خورم وقتی بچه بودم کسی به من نداد. تو هایپر با دیدن بچه هایی که با پدر و مادرشون اومده بودند خرید و هی چیزای مختلف می خواستند بخرند، فکر کردم که اگر من بودم چکار می کردم؟ آیا اگه جوجه از من می خواست...
-
(2) You are already naked
شنبه 7 بهمن 1391 15:05
لحظه ای که پذیرفتی که دیگران دیگر نظر خوبی درباره ی تو نخواهند داشت، لحظه ایست که از اسارتش رها میشی. لحظه ای که ببینی همه ی کلاس و پرستیژی که سالها برای درست کردنش مسیر زندگی تو تغییر دادی جلوی چشمت فرو می ریزه و تو کار زیادی نمی تونی درباره اش بکنی، وقتی می بینی که اون چیزی که پشتش قایم شدی تا دیگران تحسینت کنند...
-
اینجا و حالا
سهشنبه 3 بهمن 1391 15:39
وقتی تمام روز در افکار خودم غرقم، در واقع اون جاهایی که هستم نیستم! یعنی اون جایی هستم که دارم بهش فکر می کنم نه اونجایی که حضور فیزیکی دارم. مثلا من حتی توی حموم و توالت و پارک و موقع دویدن هم سر کارم. با این حساب من عملا شاید هیچ وقت کار رو ترک نمی کنم. چون وقتی هم که سر کار نیستم بازم دارم به کار و آدمهای کار فکر...
-
فان
یکشنبه 1 بهمن 1391 22:47
امشب از دویدن لذت بردم. همش اینجمله از یکی از این سایتهای رانینگ توی ذهنم بود که می گفت هدف اصلی از دویدن Fun هست. امشب بیشتر از اینکه به فکر زیاد دویدن یا یه ضرب دویدن سه دور باشم، به فکر این بودم که تو اون لحظه چجوری دویدن بیشتر بهم حال میده. اولش خیلی تند دویدم به خاطر همین نفسم گرفت و تو همون دور اول کمی راه رفتم....
-
کمپ!
چهارشنبه 27 دی 1391 17:12
چند دیقه پیش، پیش HM بودم. میگم آقا تکلیف پشت جنس رو مشخص کنید، میگه اصلا شاید بهتر باشه کار نکنیم. تو هم بیا بشو AVPM! خیلی هم لازم داریم. تصمیمی که میخواستم سرفرصت بشینم تاعید بهش فکرکنم و تصمیم بگیرم (آره جون خودت! تصمیم بگیری! تا عید صبر کنی و کم ریسک ترین کار رو انجام بدی!) یهو جلوم گذاشته شده. از یه طرف میگم...
-
Vent out
دوشنبه 25 دی 1391 16:59
Writing is my way of “venting out”. Anger, frustration, agony, and anything that makes my mind lame paralyzed. *** Yes there are awful lot of things that you can be upset or even angry about. So you can spend your whole life being angry or upset about them and be sure you won’t find enough time or energy to cover a...
-
3 ایده
چهارشنبه 20 دی 1391 12:46
یک من مجبورم اینجا باشم. چون نمی خوام با بیرون آمدن قبل از پیدا کردن یک کار جدید یا بیزنس خودم، خانواده ام رو توی فشار اقتصادی قرار بدهم. همین طور فکر می کنم شاید موندن توی خونه بیشتر منو دچار افسردگی بکنه که بیشتر و بیشتر توی منجلابی که هستم فرو برم و بی انگیزه تر و داغون تر بشم. چهار روز توی خونه موندم. یکم نفس...