-
جریان ذهنم در یک روزی که ضعیفم
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 11:23
دیروز شیوا اومد دفتر واسه راه انداختن گوشی هاش.چند ساعتی اینجا بود. امروز صبح که اومدم احساس کردم جاش خالیه. رفتم رو صندلی که دیروز نشسته بود نشستم تا ببینم که چی می دید از اون زاویه. انگار دیدن و حرف زدن با شیوا همون شراب خوردنه. تو از فردات شادی و سرخوشی قرض می گیری. اون روز خوشحال و سرخوشم، اما فرداش تا چند روز بعد...
-
آهان! خودشیفتگی!
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 12:16
ذهن من خیلی می چرخه. شاید این هم نوعی بیش فعالیه. و وقتی پراکنده شد برگردوندنش خیلی سخته. من برای خودم خیلی مهم ام. خیلی بت هستم. شاید این ریشه ی تقریبا تمام رفتارهای منه. شاید به خاطر همین نمی تونم از افکار و احساساتم بگذرم. حالا این لزوما کل دلیل نیست. ولی انگار اگر اول صبح سفره ی افکارم پهن نشه و همه چیز توش پیدا...
-
سوسمار و کار نکردن
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 13:28
آیا وقتی می خوام مثلا ورزش برم اینقدر از خودم می پرسم که دوست دارم برم یا نه؟ حتی اگر یه درصدی دلم بخواد بمونم بازم خودمو میندام توش و از خونه می رم بیرون. پس چرا برای کار کردن اینقدر از خودم می پرسم و اینقدر بیشتر سختم میاد که کار کنم؟ شاید اول اینکه اون سوسمار درون من با ورزش و گردش و اینا خیلی بیشتر حال می کنه و...
-
دلتنگی + سرمایه ها
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 14:03
آره دلم واسه شیوا تنگ شده. نمی دونم از دلتنگی واقعیه یا فقط اینکه میدونم دیگه قرار نیست باشه دارم اذیتم می کنه. قبل ااز این هم بهش فکر می کردم اما اینقدر آشکار و نهان اذیتم نمی کرد. نگرانش هم هستم. دیشب میخواستم برم دم کلاس و خواهرش رو پیدا کنم و ازش احوال شیوا رو بپرسم. به نظر خودنمایی اومد. و اینکه حالا دیگه چه فرقی...
-
یادداشت پس از مدیر فروش
پنجشنبه 15 آبان 1393 15:43
با مطرح شدن و قبول شدن من توی سمت مدیر فروش، افکار مختلفی توی ذهنم چرخ می خوره. بیشتر حرفهایی که تو گروه بهشون برخورده بودم. فیدبک هایی که دیگران بهم می دادند. و تازگی فیدبک شیوا. احساس می کنم که خیلی چیزهای جدید رو باید تمرین کنم و یاد بگیرم. یاد بگیرم که کینه ورزی نکنم. زرنگ باشم. زیرک و گاهی مارموز باشم. ولی از کسی...
-
بعد از رستوران باربد
چهارشنبه 29 مرداد 1393 16:24
الان از صحبت با ساناز برگشتم. در مجموع فضا و جو خوبی حاکم بود و آخرش هم با پیشنهاد رفت و آمد خانوادگی از طرف اون تموم شد ولی چند تا چیز پیش اومد که رو مخمه. ار بعضی عصبانی ام و از بعضی نه: 1- اینکه من روی قضیه کنترل نداشتم. یعنی ضعیف به نظر رسیدم. آرامشم نسبت له او کمتر بود. احساساتی بودم. انگار نیاز به حرف زدن و درد...
-
افسردگی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 13:07
افسردگی. تا حالا هیچ وقت جدی بهش فکر نکرده بودم. که ممکنه من هم باشم. هر وقت صحبتش شده فکر کردم که بابا من که نیستم. ولی الان. از وقتی کلمه اش رو از دهن دکتر شنیدم انگار دیدم وصله اش بهم چسبید. ناراحتم. انگیزه ندارم. حوصله ندارم. لذت نمی برم. فقط منتظرم اون کاری که دستمه تموم شه. همش از این شاخه به اون شاخه می پرم. و...
-
Sorry to be me
شنبه 30 فروردین 1393 13:05
تو این چند روزه حالم خیلی خوب نبود. باز با حس بد و اون صدای ملعون توی ذهنم که همش منو تحقیر می کنه. جمله ی I’m sorry to be me همش توی ذهنم اکو میشه. دیروز رفته بودیم ویلای ماکان اینا به دعوت خودشون. این فکر به سرم زد که معاشرتم رو باهاشون کم کنم. چون وقتی اونجاییم همش احساس تحقیر می کنم. احساس می کنم تو جایی هستم که...
-
تصویر مانیفست جندق 93
پنجشنبه 21 فروردین 1393 15:37
-
مانیفست جندق 93 - بخش سوم
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:43
روز 11 فروردین 93، سه روز از جندق گذشته. و من با اون زمانی که توی جندق بودم، ذهنم شفاف شده بود و از این دورهای عادت دور شده بودم، الان (هنوز) می تونم به راحتی Pattern هایی که من رو به بیچارگی و استیصال می کشونه رو تشخیص بدم. مثل آدمی که بعد از مدتها استشمام هوای کثیف و آلوده مدتی رو در هوای تمیز سپری کرده، و حالا وقتی...
-
مانیفست جندق 93 - بخش دوم
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:36
تو بیابون اطراف مهمانسرای هد نشستم و از سکوت لذت می برم. امسال اصلا با سالهای دیگه فرق داره. یه جور خاصی خوبه. الان حدود 2 ساعته که اینجام و به قدری لذت می برم که شاید تو عمرم بسیار کم سابقه بوده. همیشه انگار عجله داشتم برگردم. یا برم یه کار دیگه انجام بدم. احساس کردن دارم وقتم رو تلف می کنم و باید مفید تر از وقتم...
-
مانیفست جندق 93 - بخش اول
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:31
امسال تصمیم گرفتم که همه ی نوشته های روی کاغذهای بزرگم رو یه مرور کنم و ببینم در گذشته چیا بوده که فکرم رو مشغول کرده و نسبتش با امسال و حالا چیه. تم هایی که در اومد بیشتر حول موضوعات زیر بود: 1- قبولوندن خودم به خودم: توجیه کردن کارایی که کردم و یه جورایی توضیح دادن خودم به خودم 2- سرزنش خودم بابت کارایی که کردم و...
-
قبل از عید 93
دوشنبه 19 اسفند 1392 01:38
امروز تصمیم گرفته بودم هیچ کار متفرقه ای انجام ندم و از اول صبح روع کنم کارهای شرکت رو سر و سامون دادن. اما حالا که میخوام شروع کنم بازهم مثل همیشه دست و دلم نمی ره. دارم فکر میکنم که چی باعث میشه بخوام هرکاری رو انجام بدم غیر از اون کاری که باید انجام بدم. چیزی که به فکرم رسید این بوده که چون میخوام اون کاری که انجام...
-
...Keep your friends close
یکشنبه 18 اسفند 1392 13:15
Keep your friends close and keep your enemies closer. قبلا این عبارت رو بارها شنیده بودم ولی هیچ وقت درکش نکرده بودم تا چند روز پیش که جناب کوروش(!) رو صدا کردم به اتاقم تا در طراحی یک کمپین کمکم کنه. من ازش هیچ وقت خیلی خوشم نمی اومد حتی اون موقعی که مستقیم زیر دست خودم کار می کرد. به نظرم آدم شل و ولیه ولی بچه...
-
آره فرق هست
یکشنبه 18 اسفند 1392 13:14
آره فرق هست. بین من و کوشا. امروز که داشت کار می کرد دیدم چقدر فوکوس و متمرکز و agile بود. سریع. بدون mess. Direct and Clear . سریع فایل رو باز کرد و دقیقا موضوع مورد نظر رو آورد و شروع کرد به تغییر دادن. لیست رود شو ها رو. بدون نگهداشتن اطلاعات قبلی بدون ترس از بهم زدن اطلاعات و فرمت ها. اگر من میخواستم دقیقا همون...
-
بعدا
یکشنبه 18 اسفند 1392 13:12
دوباره دو سه روزیه بی حوصله ام. شاید از اینجا شروع شد که دیدم تو لیست حقوق سال آینده عدد سال بعد من تغییری نکرده و شاید با این شدت پیدا کرد که دیدم همکار سابق و ارشد فعلی، داره دنبال headhunt Agency می گرده واسه ی اون سمت فروشی که وقتی داشتم میومدم قولش رو به من داده بود و احتمالا با اون گریه ی دیوانه کننده ی فرزند...
-
روز کنکور ارشد 92
پنجشنبه 24 بهمن 1392 00:00
-
درس خوندن و تصادف
چهارشنبه 2 بهمن 1392 19:01
بعد از اخری، بعد از نوشتن اون نامه، داشتم آل احمد رو به سمت کردستان میومدم که در مورد این داستان کنکور یه فکری از سرم گذشت. که این که فرض کن مثلا تصادف کرده بودی. چندین هفته بستری بودی و درد می کشیدی و نمی تونستی درس بخونی. یا مریضی سختی گرفته یودی. یا خلاصه هر گرفتاری دیگه ای مثلا فیزیکی پیدا کرده بودی و نمی تونستی...
-
عکسهای قدیمی - ایمیل (!)
چهارشنبه 2 بهمن 1392 19:00
دیروز داشتم عکسهای قدیمی رو که روی CD داشتیم نگاه می کردم. عکسهای حوالی سال 84 – 85. و با دیدن چهره ی رضوان چقدر جا خوردم. با دیدن اون عکسها انگار یاد روزهایی افتادم که دلم می خواست هر لحظه و دقیقه ام رو پیش اون بگذرونم. روزهایی که شاید حتی به فاصله ی چند ساعت دل تنگش می شدم. روزهایی که الان فکر می کنم اون موقع چقدر...
-
بالاخره
شنبه 14 دی 1392 18:26
حالم گرفته است. از چند هفته قبلم بهتر و سبک ترم اما به هیچ وجه خوب نیستم. بی انگیزه و بی حس و درگیر. مثل همیشه. گور پدر جاه طلبی. دیگه انگار به همین جمع و جور کردن زندگی عادی هم قانعم. عصبانی ام. نمی دونم بیشتر از اینکه اون نوشته هام خونده شده و به اصطلاح اسرارم بر ملا شده عصبانی ام یا اینکه بدون اجازه سر خود رفته و...
-
اولین شام سوموب
سهشنبه 26 آذر 1392 00:53
شاید به جای زیاد فکر کردن به چیزهای کوچیک، مثلا این که این دو زار ده شاهی رو چطور خرج کنم، بهتر باشه به چیزهای بزرگتر، جاهای بزرگتر، کارای بزرگتر مسیرهای بهتر و زندگی درست تر فکر کنم. *** امروز. درون گرایی. حوصله و موضوع حرف زدن با دیگران رو نداشتن. ... باید یاد گرفت. این جور نمی شه. *** محطی خوب. محیط سالم. محیط دور...
-
یهو .. به همین سادگی (عجب عنوانی! شاید بعدا عوضش کردم)
دوشنبه 25 آذر 1392 11:39
بالاخره یه روز میرسه. یه ساعت. یه لحظه که شاید باید برای یه چیزی تا آخر عمر تصمیم بگیری. گاهی اگر بنویسیش یعنی قبول کردی که تا مدتها بعد توی ذهنت باشه. توی وجودت باشه. توی زندگیت باشه. معلوم نیست تا کی. معلوم نیست دیگه بتونی از بین ببریش. معلوم نیست. اگه نوشتیش یعنی همه چی از اول. ولی تمام وجودت بهت التماس می کنن که...
-
تولد
یکشنبه 24 آذر 1392 13:00
امروز تولدمه. 31 سالم تموم شد. رفتم توی 32 سال. الان هم توی هواپیما نشستم به سمت دبی برای اولین سفر کاری سوموب. سال دوم تولدهای بی حالمه. از جشنهای هفت روزه ی میلاد رسیدم به جایی که حتی جشن و شمع و کادو هم نمی خوام. کمی اش به خاطر اینه که خودمو اونقدر که قبلا دوست داشتم دیگه دوست ندارم. کمی اینه که شاید پیرتر شدم و...
-
گودال - چهار
جمعه 22 آذر 1392 23:33
این ها نمودارهایی هستش که من از وضع فعلی ام و پس از چند ماه بلاتکلیفی و دو روز جمع بندی، به نتایج و راهکارهایی که برای بار دهم رسیدم. و این هم راهکارهام مثلا
-
گودال - سه
جمعه 22 آذر 1392 23:29
نشستم تقریبا تمام بلاگم رو خوندم و چقدر Pattern های شبیه هم. حرفهایی که پارسال نوشته و مشکلات و درگیری های امسالم عینا یکی هستند. البته نه که ندونم که در 10 - 15 سال گذشته همیشه درگیری هام با چی بوده. اما دوباره ملاقات کردنشون ... . یه نگاهی که به کلش می اندازم اینا گلاشه: • همیشه دلم خواسته یه کاری رو انجام بدم ولی...
-
گودال - دو
جمعه 22 آذر 1392 23:26
به جای قضیه کنکور، طرف، وسیله، و محمل غلبه کردن بر خودم، آب کردن شکم رو این سمبل قرار بده و بعد بهش فکر کن. اگر بهر دلیلی مثل زیادی شکمو بودن، یا هر دلیل دیگه ای موفق نشی اونوقت خودتو از شانس موفق شدن تو همه ی زمینه های دیگه ای که استعداد موفقیتش رو داری محروم می کنی. مثلا فکر کن مدیر عامل توانمند یه شرکت بزرگ شکم...
-
گودال - یک
دوشنبه 18 آذر 1392 11:03
(تصمیم گرفتم یه جمع بندی از وضعیت الانم و مسیری رو که میخوام تا زمان کنکور ارشد و بعد از اون طی کنم ترسیم کنم، و این متن ها رو شماره بندی از یک سری بکنم) یه مروری رو نوشته های قبلی ام کردم قبل از اینکه نوشتن رو شروع کنم. مشکلاتی که الان دارم عموما با خودم همون چیزهایی هستش که همیشه بوده. شاید توی چند سال اخیر تونستم...
-
گیر افتادم
دوشنبه 18 آذر 1392 11:01
گیر افتادم. توی خودم. نه راه پس دارم نه راه پیش. اسیرم توی درگیری با خودم.توانایی تصمیم گیریم رو از دست دادم. نه درس می خونم. نه تفریح می کنم و لذت می برم. نه کتاب می خونم یا گوش می دم و نه حتی می نویسم. هر روز به همه چی غر می زنم. فقط وقتم رو می کشم. به خواب، به فیس بوک، به خبر خوندن، به نشستن و خیره شدن و خلاصه...
-
روانشناس - رقص با رها
جمعه 1 شهریور 1392 20:32
بالاخره شکست. تابوی رفتن پیش روانشناس. بعد از شاید 15 سال. جلسه ی خوبی بود. پر حرفی کردم. ولی از کل قضیه هیجان زده ام. اینکه یه سفر به درون خودم برای شناختن خودم بکنم. قبلش و بعدش هی حس های ضد و نقیض داشتم بین اینکه کار خیلی احمقانه ای کردم که اونجا رفتم و کار خیلی خوبی. Obsessive Compulsive Personality Disorder....
-
صبح های زود
چهارشنبه 23 مرداد 1392 10:30
صبح های زود. صبح زود. اون روز تو اتاق آبی تو خونه ی شهر زیبا و نگاهی به بیرون. صبح زود. از پنجره ی آشپزخونه به بیرون. به رسوب سیاهی هوا روی خونه ها. صبح زود. آب گل آلود هم نخورده.