924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

سوسمار و کار نکردن

آیا وقتی می خوام مثلا ورزش برم اینقدر از خودم می پرسم که دوست دارم برم یا نه؟ حتی اگر یه درصدی دلم بخواد بمونم بازم خودمو میندام توش و از خونه می رم بیرون. پس چرا برای کار کردن اینقدر از خودم می پرسم و اینقدر بیشتر سختم میاد که کار کنم؟

شاید اول اینکه اون سوسمار درون من با ورزش و گردش و اینا خیلی بیشتر حال می کنه و تفریح براش داره تا نشستن و ور رفتن با یه فایل اکسل. اساسا اون براش جذاب تره و مشوق های نسبتا فوری تری، حتی اگر تعریف رضوان باشه براش داره تا کار که اصلا معلوم نیست دیده می شه یا نه و اصلا اثر بخش خواهد بود یا نه و بیشتر از اینکه مشوقی توش باشه حس وظیفه است.

دوم اینکه تو ورزش هدف فقط تموم کردن اون سانس هستش، در حالیکه در مورد کار اینقدر روی هم تلنبار شده که حالا حالا ها تموم نمی شه در حدی که حس خوشایند به تو بده. جالبه انگار تا وقتی کار کردن رو شروع نکردی غمی و غصه ای و ترسی هم چیزی نداری، ولی به محض اینکه شروع می کنی نگرانی و استرس امونت نمی ده.

سوم اینکه اصلا همین نشستن پشت میز یک برنامه ای شده و یک عادت نه برای کار کردن که برای کار نکردن. یعنی محیط و محرک های اطراف به کار نکردنت کمک می کنه تا کار کردنت. 

ضمن اینکه در کار کردن یه عذاب وجدان شدید و یه اجباری هم هست که در مورد ورزش کردن حس اختیار و انتخاب به مراتب بیشتره.

به هر حل هر کدوم از این عوامل اگر سهم حداقلی هم داشته باشند بالاخره وقتی روی هم میان اونقدر قوی می شن که می تونن جلوی کار کردن من رو بگیرند.

هر چقدر که میگذره می بینم ابعاد بیشتری از مشکلاتم رو شناسایی می کنم. اما تغییر معناداری که کمک بکنه و واقعا سبب و انگیزه ی حرکت بشه نه هنوز. حداقل در مورد کار نه هنوز. هر چند الان دارم همزمان با خیلی چیزها می جنگم. همین الان در حالت عادی قبل از رفتن به گروه اضطراب شدیدی داشتم که در حالت عادی اش هم نمی تونستم کار کنم. چه برسه به امروز که بعد از یک هفته بی خبری ازش شیوا اولین روزی هست که خواهم دیدش. نمی دونم زود میاد یا نه. وقت میشه باهاش حرف بزنم یا نه. حال و احوالش چطوریه. حال و احوال خودم چطور خواهد بود وقتی ببینمش. چکار بکنم و چکار نکنم. 

بهر حال باز هم شاید راه حل از لحظه و تصمیم و دفعه شروع میشه. از اعتماد به خودم. از اینکه اگر شروع به کار بکنم قرار نیست تمام عقب افتادگی هام رو یکجا جبران کنم. از اینکه اون اجبار رو تبدیل به اون میل برای راحت تر خونه رفتن بکنم و بهتر نشون دادن خودم. شاید برداشتن اون مانع هایی که باعث می شن من متمرکز و علاقمند کارم رو انجام ندم. شاید از اینکه محیطم رو تغییر بدم برای کار.شاید بخشی اش هم پذیرش هست که آقا کار فعلا همینیه که هست. پس سعی کن خودت رو باهاش وفق بدی. در حدی که توانش رو داری و کشش اش و داری. دوباره تو مود درست کردن یک شبه ی همه چیز نری. حجم کار رو اینقدر بزرگ نکنی که از پسش بر نیای و وسطش ببری.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد