924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

Selectiveness and others

امروز خونه ی پژ اینا بودیم. و دوباره اون حس تحقیر شدن سراغم اومد. هر دفعه از کوش هم خبر می شنوم همین حس بهم دست میده. و تازگیها هر موفقیتی از دیگران که میشنوم حتی اگر نشناسمشون. انکار همه ی دنیا دارند موفق می شن و من موندم به ور رفتن با خودم و بقیه. باز همون منحرف شدن به چیزهای جزیی کنار جاده. امروز یاد یه چیز دیگه هم افتادم. درک آدم ها از خودشون و اونچه لیاقتش رو دارند. اینکه من همیشه خودم رو کوچکتر از خیلی چیزها و خیلی کارها دیدم. ولی مثلا کوش همیشه انتظار چیزهای بزرگ رو داشت. فکر می کنم موضوع همون داستان Entitlement کتاب Gladwell هستش. 

قفسه ی کتاب های پژ هم قفسه ی پری بود. اونجا هم حس کوچیک شدن بهم دست داد.

وتا زمانی که گرایش به این فلسفه ی بذار حالا بخوابم هست، وضع همین طور ادامه خواهد داشت.

0:24 صبح سه شنبه

13 فروردین 92 - تخت


***


اومدم اینو بخونم که پابلیش کنم دیدم چیزیکه تو ذهنمه به این مربوطه.

یکی دو روز بود سعی می کردم این Brain Chatter لامصب رو خاموش کنم. و همش سعی می کردم بهش گوش نکنم. 

چرا؟ چون همش منفی بافی میکرد. همش عصبانی و شاکی بود. همش روحیه ام از وجودش خراب میشه. 

اما Disable  کردن اون، همین طور حافظه ام رو disable  می کنه. توان فکر و تصمیم و اجرای چیزایی که دوست دارم رو از کار میندازه. شعار ذهنم همش شده (بوده): ولش کن بهش فکر نکن! فکر نکن چون کاری از دستت بر نمی یاد. این میشه همون بذار حالا بخوابم. واین شاید همش از این نشات میگیره که اون چیزی که توی ذهنت بعنوان اصلی هست، شناخت و درکی هست که به عنوان قوانین دنیا، چارچوبو معیاری که دنیا رو نسبت بهش میسنجی و انتظار داری همه جی اون شکلی باشه، شاید درست نیستند. نه که درست نباشند، منطبق با واقعیت نیستند یا اصلا هستند ولی واقعیاتی که اینا منعکس می کنند قابل تغییر نیستند یا اینکه من نمی خوام یا نمی تونم تغییرشون بدم. 

چیزها اون چیزی هستند که هستند. مردم اون چیزی هستند که هستند. اصل اینیه که هستند. تغییرش یه چیز جدید و تحمیلیه. و مبنای کسایی که با مردم خوب تعامل می کنند، یا از پس کارهای بزرگ بر میان، یا میتونن مذاکره کنند اینه که اون چیزی که مردم یا شرایط در حال حاضر هستند رو می پذیرند و بعدش کمر به تغییرش می بندند. نه اینکه اون چیزی که خودشون هستند ا چارچوبیکه خودشون قبل دارند رو اصل قرار بدهند و بعد دنبال تغییر اونها به نسبت خودشون باشند.

شاید کامل تر و دقیق ترش اینه که اون چیزی که میتونند "با" خودشون منطبق می کنند ولی اون چیزی رو که نمی تونند خودشون "را" باهاش تطبیق می دهند. یه ست و سیستم ایده آل از آرمانها رو ندارند که هر چیزی با اون منطبق نباشه شاکی و عصبی و ناراحتشون بکنه و اونها رو یه نشونه از شکست و ضعف خودشون ببینند. اون چیزی که در ذهنشون میگذره شاید 80 درصد واقعیته و 20 درصد ایده آل. برعکس من که 95 درصد ایده آله و 5 درصد واقعیت. و تا اون واقعیت رو نپذیری نمی تونی توش  perform  کنی. مثه قضیه ی نظامه. تا توش نباشی نمی تونی توش تغییر ایجاد کنی. مگه اینکه بیرون باشی لی قدرت ایجاد تغییر بزرگ رو داشته باشی.

می بینی؟ این یه حرف و یه ایده  یه نظر نیست. یک تفاوت و یک نگرش کلا جدید از بیخه. یه پی دیگه است برای ساختمون. یه عینک دیگه است برای دیدن. فرار از واقعیت -چون دردناکه - نیست. پذیرشش به عنوان بستر و زمینیه که باید روش کارکرد. چیز دیگه ای نیست. اون ورژن آرمانی و دلخواه ما وجود خارجی نداره. فقط یه زمینه که هست. و تا چیز دیگه ای که دلخواه یا معیار ماست وجود نداره، این زمین تمام چیزیه که وجود داره. نه خوبه نه بد. چون بد و خوب با اون معیار خلق میشه.


19 فروردین 92

حوالی 1 ظهر- دفتر


اماره و لوامه؟

شاید نفس اماره و لوامه همون نیمکره ی چپ و راست مغزند. منطق و احساس. ارضای لحظه در برابر ارضای با تاخیر.

***

سرگردان. سردر گم. یه لحظه این وری. یه لحظه اون وری. به معنی واقعی کلمه.


یکشنبه 18/1/92

کتابخونه – حوالی 2 ظهر


Ways

There is no set way for each and every person. Ways are made by people. There might be ways which people have traveled a lot, and therefore they are kind of defined and well-worn and well experienced. But there is no certain guaranteed way for success based on your settings, goals and objectives. So maybe you should stop trying to follow and chase somebody else to arrive to success (you know whom I’m talking about)

Today was taking a walk out of office passing by the Specialized shop and taking the way into Khoddami. It occurred to me that what prevents me from performing better is that I’m always in cool-off mode. I’m always angry at something, and my head and mind is heavy and I’m taking a break to ease off and go back to that mode which sometimes doesn’t take even an hour.

I usually simply stop working. I can’t work. Or think. Or do anything I should be doing. This maybe connects to the notion that I do things because I think they are the right thing to do. Not because I want the result that flows naturally out of that action. Maybe I might theorize it like I decide all by my left brain side and the right side just contradicts it. That’s why any decision will last for a few days or at most months and then it vanishes. This is what went with nightly running and healthy diet. 

You do things that you want the result of.

Do things that you want the result for.


18/1/92

Amini Lib. 

Around 2