924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

صبح های زود

صبح های زود.


صبح زود. اون روز تو اتاق آبی تو خونه ی شهر زیبا و نگاهی به بیرون.


صبح زود. از پنجره ی آشپزخونه به بیرون. به رسوب سیاهی هوا روی خونه ها.


صبح زود. آب گل آلود هم نخورده.



سه نکته


یک: یکی اینکه ما همین یه بار رو زنده ایم! چقدر دوست داریم که این یک بار زندگی رو صرف آزماشی ایده های بدرد نخور و چرت و پرت و بی ارزش و زاییده ذهن وسواسی کنیم؟

راستی ها! آلردی 30 سالمه! افتادم تو سراشیبی.


دو: توهمات، تصورات، انتظارات، خیالات، ایده ها، آرزوها در مقابل واقعیات. باید باشه، چرا نیست ها. در برابر هست ها.

گاهی توهم و خیال به ظاهر مثبت و درست ما در واقع سم فکر ماست. باید درس رو خوب بفهمم. پس اگر نمی فهمم مشکل دارم. 

نه. نمی فهمی چون طبیعیه. فکر کنی طبیعیه (و واقعیت اینه که هست در مقابل توهم "باید باشه") بیشتر به سمت فهمیدنش پیش میری تا برعکس.


سه: استرس. داشتنش به معنی اشتباه بودن کار نیست. شاید بدلیل خرق عادته. 

تا کی میخوای ازش فرار کنی؟ خودتو بی حس و numb کنی تا اذیتت نکنه و تبعا مغز خودتو از کار بندازی. باهاش روبرو شو ببین چیه و چرا. حلش کن. منشاش رو پیدا کن و از بین ببرش. و هر بار که سر در آورد. مثل علف هرز.