-
شهرکتاب
چهارشنبه 6 دی 1391 10:52
دیشب خونه ی پدرزن بودیم. رفتم بیرون تو ایران زمین بدوم. تو برگشت رفتم شهر کتاب. با دیدن و لمس کردن کتابها و وسایلی که اون جا بود یه حس مستی و جذبه ای بهم دست می داد که نگو. و دوباره این سئوال دیوانه کننده زد بالا که واقعا من به کجا تعلق دارم؟ با دیدن هر کدوم از نوآوری ها و کارهایی که انجام شده بود و کتابهایی که نوشته...
-
پوزخند
سهشنبه 5 دی 1391 09:12
چرا نمی تونم به اشتباهات گذشته ام، یه پوزخند بزنم، فرمون رو کج کنم و گاز بدم برم؟ می تونم به هر اشتباهی که کردم، هر چیزی که الان منو میخوره، اذیتم میکنه و باعث میشه بخوام فراموششون کنم، یه لبخند، یه پوزخند، نه یه نیشخند، (این یه صحنه از سریال Sex and The City بود – قسمت 14 از فصل سوم) ناتمام یکشنبه 3/دی/91 11:33 شب -...
-
6 صبح
سهشنبه 5 دی 1391 09:10
صبح 6 به بعد دیگه خوابم نبرد. یعنی خوابیدن سخت تر از بیدار موندن بود. بلند شدم یه گشتی تو خونه زدم ولی دیدم هیچ کار ندارم دوباره برگشتم تو رختخواب. بازم خوابم نبرد. دوباره حدود 7 پا شدم. شبش خیلی بدخوابیدم. همش خوابهای مزخرف. از همه چی و همه کس ... و حتی از چیزهای سوپر بی ربط و آهنگ های بی ربط تر که تو مخم افتاده بود....
-
Same person, every day
دوشنبه 4 دی 1391 10:32
Same Person, Everyday You bring the same person to work every day. And that same person can’t get different results unless changed. If the same person gets worried an disoriented at the hearing of another meeting of the dealers with Scan, if becomes emotionally distressed, the he will act based on the same character...
-
رنگهای زندگی
چهارشنبه 29 آذر 1391 17:53
داشتم توی باشگاه انقلاب می دویدم. آهنگ Tango to Evora ورژن بودا بار بود... پر از آرامش و نوازش ... و داشتم با لذت گوشش می کردم. وقتی تموم شد بدون لحظه ای مکث آهنگ Treat Her Like a Lady با جیغ بنفش Celine Dion شروع شد. انگار یک لحظه از توی یک خواب آرام و روشن توی ابرها بپری وسط یک کنسرت راک. خیلی جالب بود. چون از دومی...
-
Getting too upset
چهارشنبه 29 آذر 1391 15:01
Getting too upset by the bad things happening: A Shiraz dealer has turned his shop to competition, yesterday Escan called and kind of criticized me for a dealer who didn’t pay, today another 2 have stopped paying, recently checking the CCCAM I see the staff wasting their time and playing. And I’m totally disappointed...
-
پراکندگان آذر 91
چهارشنبه 29 آذر 1391 14:52
You just want to escape, don’t you? You are given a challenge and as soon as there is something that needs to be done more than what you do hands in the pocket you just shift to doing something else, another activity and sometimes writing. It’s just you isn’t it? If things would go smoothly, sales would be high and no...
-
Think deeply about it
چهارشنبه 29 آذر 1391 14:43
Think deeply about it. Will you want to continue your current lifestyle? An employee? Or will you be able to found something of your own and contribute to the world? Change the world. When I walk in the streets, every single expensive car is a thorn in me. That I have not achieved. And I’m left behind in the...
-
پارک سر نیایش
چهارشنبه 29 آذر 1391 14:36
توی پارک سر نیایش نشستم و بازی بچه ها رو تماشا می کنم. پسر بچه های تخس و دختر های های شیطونو تعاملات گاها وحشی و خام کنترل نشده ای که باهم دارم. یهو از ذهنم گذشت که شاید الگوی تربیتی "درست" در واقع وجود نداره. الگوی درست الگویی هست که بهش کمک کنه که توی این جامعه زندگی کنه، تعامل کنه، پیشرفات کنه و از زندگیش...
-
بعد از عید چی میشه؟
یکشنبه 26 آذر 1391 16:27
حالت اول: همسر بر می گرده سرکار. بچه رو می گذاریم پیش ننه بابا ها. من هم همین جا هستم دارم چال می کنم و با اینا ور میرم. اگر موقعیت بهتری جای دیگه پیدا کردم میرم اونوری. زندگی ما سخت و کم رنگ میشه. بچه از ما دور میشه. احتمالا میتونیم قرض خونه رو یک ساله بدیم. پروژه ی بیزنس خودمون رو باید در کنار کار خودم پیش ببرم. تا...
-
Delayed Gratification
یکشنبه 26 آذر 1391 12:28
Delayed Gratification! Delayed Gratification! Delayed Gratification! Impulsiveness! این همه وقت پس اینا کجا بودند؟ " Today, most people in more-developed countries lack pressures for immediate survival most of the time; our motivations are more abstract. It is harder for such abstract motivations to overcome...
-
از روی الگوی دویدن
شنبه 25 آذر 1391 17:35
You just want to escape, don’t you? You are given a challenge and as soon as there is something that needs to be done more than what you do hands in the pocket you just shift to doing something else, another activity and sometimes writing. It’s just you isn’t it? If things would go smoothly, sales would be high and no...
-
کانسپت کارنامه
شنبه 25 آذر 1391 17:29
کانسپت کارنامه آدم از بعضی چیزها نمره ی خوب می گیره از بعضی چیزها نمره ی پایین. گاهی که چشمت به نمره های خوب می افته، انرژی می گیری و روحیه ی مثبت. گاهی هم نگاهت به نمره های منفی ات می افته و نا امید میشی. نه اون آینه ی کل توه نه این یکی. نه اون خوشحال بیش از حد داره. نه این یکی ناراحتی بی اندازه. تهش همونیه که به علی...
-
اگر شخصی نبینم چی؟
شنبه 25 آذر 1391 17:13
خواستم برم پیش اسکن.هم گزارش بدم، هم اصرار و پیگیری کنم که کالای جدید برامون بخرن. گفت فردا بیا. ترجمه: نوت بوک به تخمم است! زنگ زدم با ابو یوسف حرف بزنم: با اسکن رفته تو طبقات ول بچرخه. من هم چند بار زنگ نزدم که پیداش کنم. آره اینجاش ضعف منه که باید پوست کلفت باشم اینقده زنگ بزنم و فشار بیارم که کار ما رو راه...
-
کنترل احساسات
سهشنبه 21 آذر 1391 00:31
شاید کل قضیه یعنی کنترل کردن احساسات. احساسات نه به معنای لزوما عواطف بلکه حس ها، هیجانات، Impulse ها و Emotion ها. کنترل احساس ضعف، نا امیدی، بیهودگی، افسردگی، خستگی، بلاتکلیفی، خشم، فرار، ترس، نگرانی، اضطراب. همه از این حس ها دارند. ولی بعضی باهاشون کنار میان، بعضی نادیده شون می گیرن، بعضی ها هم خس می کنند اما کار...
-
تا نوروز؟
شنبه 11 آذر 1391 16:32
عادت تاخیر. عادت به محیطی که توش تاخیر می کنی. تصمیم به تغییر. تغییر عادت. چرا تصمیم به تغییر. هدف شفاف. تغییر چون روزهای عمرم داره جایی سپری میشه و به چیزی سپری میشه که نمی دونم میخوامش یا نه. خوب چرا تا عید رو امتحانش نمی کنی؟ تو می دوی برای اینکه به جدیت و شفافیت می خواهی که وزنت رو به زیر 70 کیلو برسونی. تصمیمت رو...
-
The difference with Koosh
شنبه 11 آذر 1391 15:21
I heard of Koosh and Hast. Koosh still marketing manager for S.Mob Iran and Hast formed an agency to handle their merchandising tasks. Maybe something like Maht did for us. Again it took me to think. What differentiated Koosh from me? I think of the different choices we made when following our career. I chose Hdd over...
-
اه
دوشنبه 6 آذر 1391 15:39
اه بازم این سئوال مسخره وبلاگ عمومی یا خصوصی زده بالا! با این چیزایی که من اینجا می نویسم عملا هیچ کس نباید اینجا رو بشناسه!
-
خودم
دوشنبه 6 آذر 1391 15:36
خودم 14/4/91 دوباره تصویر روشن چطور آرامش داشتن داره توی ذهنم میاد: بیرون ریختن همه چیزای قبلی، طرز فکرهای قبلی، عکس العمل های عادت و روتین شده نسبت به اتفاقات زندگی. اینکه به همه ی اون چیزایی که الان یک رنگ و معنایی برام گرفتند، و اون معنا خواست من نیست یه طور دیگه نگاه کنم. به خونه ی جدیدمون با علاقه نگاه کنم که...
-
خمارت
دوشنبه 6 آذر 1391 15:34
امروز یه روز ابریه. اساسا من اینجوریم یا همه علاقه به بی تحرکی و خمیر بودن و بی خیال بودن دارند؟ شاید من هم بعضی وقتها اینجوریم. تلاش می کنم همش حس زنده بودن و زندگی کردن و اختیارزندگی رو داشتن رو یاد خودم بندازم. اینکه الان من اینجا هستم.اینجا بودنم ولی دست خودمه. میتونم اینجا نباشم. یعنی تغییری ایجاد کنم. اون تغییر...
-
بچه و توقع - تندی
دوشنبه 6 آذر 1391 15:32
از خودم ناراضی ام. در مورد بچه از خودم توقع بیشتری داشتم. گاهی اوکی ام و خیلی محبت دارم بهش ولی گاهی هم حس تنفر پیدا می کنم. غالبا این حس مثل حمله های عصبی هستش که توش آدم از همه بدش میاد. یکی دو بار هم حسی شبیه پشیمونی و اشتباه ازم عبور کرده ولی به سطح نرسیده. دقیق حس موش که تو سوراخ نمی رفت جارو به دمش می بست رو...
-
دویدن
دوشنبه 6 آذر 1391 15:27
این دویدن خود به خود داره تبدیل می شه به یک Case Study یرای اینکه نشون بده دقیقا چه چیزهایی باعث میشه که علیرغم اینکه آدم یه چیزایی رو واقعا میخواد ولی در رسیدن بهشون موفق نمیشه. توی دویدن درد هست. زانوهام بعضی وقتها انگار دارند التماس می کنند که بی خیال، ندو، راه برو. و برای اینکه به یه حدی از توانایی از دویدن برسی...
-
BMX
دوشنبه 6 آذر 1391 15:18
Watching a movie about some BMX riders and freestyle skaters and some free runners in Arak at Amme Mehri’s. And wondering still about the meaning of life. Thinking about how did they manage to choose this way for their lives. How much time and money they spent to become these and how much talent they had . And what if...
-
مزخرفات
شنبه 20 آبان 1391 14:10
کندن! اون شدت و قدرت اولیه ای که لازمه آدم رو از عادت های قدیمیش که طی سالها با تمام وجودش آمیخته جدا کنه . حس استرسی که از گنگ بودن ذهن نسبت به انتخاب جدیدی که پیش رو داره به آدم وارد میشه. گنگم که چکار کنم چون حسم از هر چیزی که بهش فکر میکنم که انجام بدم منفیه. نمی دونم درسته یا نه، و بعدش به خودم میگم نکنه این هم...
-
" ... You are already Naked"
دوشنبه 10 مهر 1391 17:28
عبارت سنگینیه "پدر [بچه] " خود به خود شنیدنش آدم رو تو بعضی چیزها از خودش خجالت زده می کنه. مثلا از منفعل بودن، نازک نارنجی و زود رنج بودن، نق زدن، بی تفاوت و نا امید بودن، سر کار خوابیدن و هیچ کاری نکردن، جرات نداشتن، مستاصل و درمانده بودن. گنج یه حرفی زد امروز: یه کاری کن که فردا بچه نگه "پدرم دنبال...
-
Give up
پنجشنبه 30 شهریور 1391 21:18
لحظه ی تلخیه لحظه ای که می فهمی که به یک عمر زندگی متوسط محکومی. که هیج چیز خاصی نمی شی. که هیج پدیده ای نمی شی. هیج آدم خاصی نیستی و فقط یکی هستی مثل بقیه. شاید با یه سری تفاوت و کم و زیاد. اینکه می فهمی هیجی نیستی و هیج جیزی هم نخواهی شد. برات به صورت گنگی مسجل میشه که بقیه عمرت رو هم به بطالت و جنگیدن و تلاش برای...
-
Free Soul
دوشنبه 6 شهریور 1391 19:47
دیروز حس جالبی بهم دست داد.حس زنده بودن و زندگی کردن. چندین بار توی این فضا بودم که من زنده ام و .. وقت دارم ومیتونم این وقت رو اون جوری که دوست دارم سپری کنم. فکرمیکنم این حس از دوباره شروع کردن خوندن زندگی استیوجابز که خیلی راحت اون کارایی رو کردکه دوست داشت زنده شد. حس اینکه زندگی من مجموعی از روتین های تحمیل شده...
-
افزایش حقوق
دوشنبه 6 شهریور 1391 19:41
امروز HM رو بعد از بارها کنسل شدن قرار و دو بار نیمه کاره موندن جلسه دیدم. البته کاش نمی دیدم. با مدیرعاملی و افزایش بخشی از اختیارات موافقت کرد. ولی در مورد افزایش حقوق اونقدر بد مخالف کرد که از خودم چندشم شد. گفت: من هر روز هزار بار از این حرفها می شنوم. همه فکر می کنن که از همه بیشتر کار می کنند و اگر نباشند شرکت...
-
سینا - برنامه نویس مایکروسافت
سهشنبه 30 خرداد 1391 11:13
عکس سینا رو دیدم با یه سری از رفیقای آمریکاییش. رفتم شغل رو نگا کردم: Software Design Engineer Intern @ Microsoft احساس بدی بهم دست داد. من اینجا، مثلا مدیر یک شرکت کوچک، ساعتهای روزم به سر و کله زدن با نماینده ها و بخش فروش و اس اس ها و امثال اسکن میگذره. درگیر یک زندگی روزمره شدم که تا چند ماه دیگه بچه هم بهش اضافه...
-
Job resolution
شنبه 20 خرداد 1391 14:26
I have thought it over so many times and the result it seems to be the same: Simple fact: They won’t pay anybody out of mercy or support their lives or whatever. What they can purchase for less, they will never purchase for more. They won’t change the conditions under no circumstances and yes they also tell it to your...