924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

Rich Dad, Poor Dad

گوش دادن به Rich Dad, Poor Dad رو شروع کردم. خوب جذبم کرده. مفهوم بی سوادی مالی، ترس از قدرت پول، تسلیم احساسات و عواطف و علاقه ها شدن، الاغ و هویج، Assets and Liability ، مفاهیم جالبی هستند. مثال ها وحرفهایی که درش مطرح شده بود چقدر آشنا بودند. مخصوصا اولین گفتگوی رابرت با پدر پولدار و تشبیه شدنش به بقیه ی کارمندا. چقدر رابرت، من بود.

شاید از نگاه و طرز تفکر این کتاب رفتن من از هدد به اس اس یا هر جای دیگه فقط پاک کردن صورت مساله است. فقط هویج های بزرگتر. مشکل اسکن و HM وامثالهم نیستند و مقصر دونستن اونها فقط فرآیند یک اقدام مفید رو به تعویق میندازه. حالا موندن اینجا حداقل یک مزیت داره که درسته که من با HM و پدرجان دمخور نشدم، ولی با متخصص ترینشون تو پول سازی می تونم دم خور بشم.


یکشنبه 20 اسفند 91 
حدود 10 صبح دفتر

برون رفت از کثافت

اگر این اتفاق بیفته، بهترین راهیه که میشه از این کثافت بیرون اومد. من بر می گردم یه جای برند. توی فیلدی که توش قوی ام و میشناسمش.  بیزنسی هم که دست منه با آوردن اون آقا عاقبت به خیر میشه. منم از اینجا خلاص میشم. برای اونا هم خوبه که یه آدمی مثل من توی اون سمت باشه.

ولی اگر سمتش خوب نباشه چی؟ درحد PM بودن باشه چی؟ 

خیلی سخته بشینم پشت میزم. زیادی هیجان زده ام. خیلی خودم رو کنترل کردم که به کیو چیزی نگم. البته ازش پرسیدم که رییس قبیله کجاست و اون هم گفت قبلش به رییسش خبر بدم.

فقط اگه بشه خدا ...


15 اسفند 91
حدود 4 بعد از ظهر

تکمیل:
با رییس قبیله صحبت کردم. سر جمع مثبت بود. اما می گفت توی بازاریابی کار زیادی برای انجام نیست. بهتره از تجربه ی تو توی گسترش بازار همین محصول استفاده کنیم. گفتم که عمرا مدیر محصول بر نمی گردم. گفت حالا عنوان رو میشه عوض کرد.
سر پول گفتم زن و بچه و این حرفها. گفت با وجود اینکه هر کسی مشکلات شخصی خودشو داره ولی ما هم قواعد خودمون رو داریم و نمی تونیم تو را جدابافته ببینیم. یکم زورم اومد.
وایسادم که پیشنهادشون رو بدن. از این ور هم با اسکن انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. پیشنهاد سفارشم رو دادم. احتمالا پیش HM هم برم. قرارشو جلو خود اسکن گذاشتم! اگر تا اون موقع پیشنهاد اس اس ها آماده بود که تکلیف روشنه. اگر نه هم باهاش حرف می زنم که مستقلمون کنه. ببینیم چی میشه.

تاریخ و ساعت پست همینه که سایت میگه!

حد پول

دیشب توفیق اجباری رفتیم خونه ی پدرزن محترم. 8:30 بود که از خونه زدم بیرون که یه قدمی بزنم. رفتم شهر کتاب. و اونجا معنی پول رو دقیق تر حس کردم. یه کتاب اوریجینال طراحی بود به نام  How to draw really cool stuff که خیلی دوست داشتم برای جوجه بخرم ولی چون 47 تومان بود نخریدم. 

همین طور یه کتاب دیگه که جزییات آناتومی بدن رو با کمک یه نرم افزار سه بعدی نشون می داد. اونم 44 تومان بود و نخریدم. و بود اسباب بازی های مختلف و کتاب های مختلف و دفترچه های مختلف که همه چون واسه ی شرایط  فعلیمون گرون بود نخریدم. و از اونجا که این چند وقت همش ذهنم رو بحث پول می گرده حس کردم که دیشب بهتر جایگاهش رو درک کردم. 

پول ابزاریه که میتونی باهاش آسایش ایجاد کنی، شادی ایجاد کنی، لذت ایجاد کنی، اغنا و ارضا ایجاد کنی. 

پول میتونه آسایشی ایجاد کنه که بتونی خلاقیت به خرج بدی یا با فراغ بال از خلاقیت دیگران لذت ببری.

پول ابزاریه که میتونه آسایشی رو برات فراهم کنه که بستر آرامش خودت و خانوادت بشه. 

و من احساس می کنم که پول در این اندازه خوبه و لازمه واولویته. ولی اگر این حد رو تامین کرد از اولویت اول در میاد. بیشترش به شرطی خوبه که به سایر اولویت ها صدمه نزنه. که زندگی تبدیل به "شغل پول در آوردن" نشه. اون موقع میشه اختیاری ولی قبل از اون اجباریه.

البته 2 نکته رو هم بذارم: 1- پول داشتن و توان خرید دلیل نمی شه هر چی آدم دم دستش اومد بخره و بعد هم دور بریزه. منظور با رعایت حدود نیاز یا لذت یا ظرفیت برای اون چیز هست.

2- اینکه اون حد "آسایش" و "رضایت" و "لذت" تعریفش و حدودش بستگی به فرد داره. واسه یکی سیر شدن شکم ممکنه باشه و برای دیگری زندگی لوکس. ولی برای غالب یه حد وسطی از زندگی لوکسه. حداقل برای من اینه.

برای من حد پول هیچ وقت تا این حد شفاف نبوده. اینکه پول تا چه حدش اولویت اوله و از اون به بعد یه آپشن. ملموس بخوام بگم اینه که پول برام تا حدی خوبه که بتونم اگه وارد اسباب بازی فروشی شدم، بتونم اونچه که دوست دارم و احساس می کنم نیازم یا علاقه ام به داشتنش به قدر قیمتش هست رو بخرم. نه لزوما گرونترین ولی اگر به اون گرون ترین احساس نیاز (چه فیزیکی و چه روانی) کردم بتونم بدون دغدغه  تهیه اش کنم. اینکه اگر همسرم از یه لباسی خوشش اومد بتونم بدون دغدغه براش بخرم. اگر خودم خواستم یه کتابی رو اوریجینال داشته باشم، نگران هزینه اش نباشم. بتونم اگرحس کردم بچه ام به کلاسی یا به امکاناتی نیاز داره بدون کم کردن از چیزای دیگه براش فراهم کنم. بتونم برای آینده اش حدی از آسایش رو تامین کنم که آرامش رفتن دنبال محقق کردن ظرفیتهاش رو داشته باشه.

دراین حد لازمه.


12:32 ظهر شنبه

12 اسفند 91

دفتر


تغییر - انچه که من هستم درست است!

تو میدون شهرک غرب ، در حال پیچیدن تو خوردین ... یه لحظه یک حسی از حالت تغییر ازم گذشت.
تغییر. مفهوم تغییر. جور دیگه ای دیدن، فکر کردن و در نتیجه عمل کردن.
این احساس اونقدرعمیق و درونی سازی شده است که ناخودآگاهه کاملا . ایناحس که اونچه که هستم و کردم و معتقد بودم درست بوده، چون گذشته ی من بوده و جاری و ساطع شده از من بوده درست بوده، حالا باید یه سری تغییر کوچک توش داده بشه تا با واقعیت موجود بیرونی همخون بشه و اون رو در بر بگیره و درست توضیحش بده. در صورتی که اصلا از بیخ شاید اون بینش ها منطبق بر واقعیت بیرونی نیست و اصلاخات روش جواب نمی ده.
انگار الان به عمق موضوع پارادایم بیشتر دارم پی می برم و تو سطح بالاتری درکش می کنم.
دقت کن... همیشه اصل بر اینه که اونچه من بوده ام درست بوده... پس اگر اشکالی هست از واقعیت بیرونیه یا من نمی دونم که چطور باید واقعیت بیرونی رو بر بینش "درست" خودم منطبق کنم ...
ولی شاید اون چیزی که در اصل وجود داره، اشکال داره.

***

شاید خوبه که رشد آدم و شکل گیری پایه های فکر (سیم پیچی اولیه ی مغز) و زندگیش اختیاری نیست و قابل کنترل. چون اونوقت ممکن بود تحت تاثیرآموزش ها طوری شکل بگیره و مبتنی و بر اساس منطبق شدن و هماهنگ شدن با واقعیات دنیای بیرونی نباشه. یعنی یه چیزی درست بشه که بر حسب یه سری ذهنیات و ایده آل هاست نه واقعیت موجود در اون شرایط و محیط و جامعه.

غرور و افتخار

آخرین باری که از شغلم و کاری که دارم عمرم رو روش میگذارم احساس غرور کردم و به خودم افتخار کردم کی بوده؟ یادم نمیاد. 

اومدن توی این کار هرچند تجربیات ارزشمند زیادی داشته ولی غرورم رو خیلی خدشه دار کرده. شدم اون کوسه ای که که بر اساس توانش توی بالا رفتن از درخت داره سنجیده و قضاوت میشه. اگر اومدن این آدم جدید سبب بشه که من بتونم روی کار مورد علاقه و تخصص خودم فوکوس بکنم خیلی هم خوبه. در واقع شرایط  منصفانه تر می شه. اون میتونم توان واقعی ام رو نشون بدن.

این البته جدای از اینه که بهرحال من دارم عمرم رو صرف بزرگ کردن کاری می گذرونم که ازش کمترین بهره رو می برم. و اینکه بخاطر این هنوز تحمل می کنم که متاسفانه الان آپشن دیگه ای برام وجود نداره. نه بیز شخصی و پلن مشخصی براش دارم. و نه موقعیت شغلی آماده ی دیگری که سوییچ کنم. سر جمع هم به این نتیجه رسیدم که نمی خوام موقعیت خانوادگی ام وساپورت خانواده رو را قطع کنم. حداقل تا وقتی که قرض خونه رو تسویه نکردیم. اگر تونستم زمینه ی اولیه  بیز رو بچینم در حد پایه فقط، که بدونم روزی که در اومدم از اینجا میدونم دارم سراغ چه کاری می رم اون موقع به سوییچ روی کار خودم  فکر خواهم کرد. 

با اتفاقاتی که تا امروز افتاده برنامه ی فعلی ام اینه: روزها از کار توی حوزه ی خودم لذت ببرم و جایگاهم رو فعلا حفظ کنم. در عین حال گوش به زنگ موقعیت های جدید شغل دیگه باشم. در وقت های آزادم تلاش کنم پایه های یه بیز دیگه رو بریزم (البته به MBA خوندن هم فکر می کنم به عنوان تقویت رزومه که اونوقت باید جایگزین بیز بشه) یا کتاب بخونم و لذت ببرم و سوادم رو افزایش بدم و روحیه ام رو بسازم و بالا ببرم. ورزش کنم و از خانواده ی قشنگم لذت ببرم.


8/12/91

 12:05 ظهر سه شنبه

دفتر