924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

آینه

جواب هایی که شاید مدتها دنبالش می گردیم، گاهی جلوی چشممونه. مثل این نقطه نقطه ها که  یه سری نقطه ی بی ربط به نظر میان ولی وقتی می فهمی چجوری نقطه ها رو به هم وصل کنی اونوقت میفهمی چی بودن. مثل ستاره ها و صور فلکی. ... فقط وقتی تشخیصش می دی که ارتباطشون رو به هم پیدا کنی. جواب ها هستن. بودن. دور وبرت. فقط باید بفهمی که ارتباطشون به تو چیه.


بعد از این همه وقت تازه فهمیدیم که مشکل برادر کوچکه اینه که اونقدر نگران از دست دادن تایید و رضایت ماهاست برای نتیجه ی کنکورش که نگران زندگی و سر نوشت خودش نیست. و این شده سرچشمه ی اصلی اضطرابش. نه قبول نشدن توی کنکور، که ناامید کردن ماها منشا استرشه. همیشه همه می گن که اون خیلی چیزاش شبیه منه و خودم هم می بینم که همین طوره.


واین ... یک آینه روبروی منه. جوابی که شاید مدتهاست دنبالشم. که شاید همه ی زندگی ام دنبال مچ کردن خودم با انتظاراتی بوده که ازم می رفته. با تعریفی که دیگران از یه بچه ی خوب؛ نوجوان خوب، جوان خوب و مرد خوب دارند. بیشتر نگران این بودم که نکنه دیگران ناراحت بشن، نکنه دیگه منو دوست نداشته باشن، نکنه ... ، بخاطر همین تو مسیری رفتم که اونا خواستن یا من فکر می کردم که میخوان نه تو مسیری که حس کنم خودم میخوامش.


***


ایده ای درباره ی اینکه چرا اینقدر Recognition تو زندگیم نقش اساسی داره و اینکه تا به این حد نظر دیگران روی کارهام تاثیر داره به ذهنم نزدیک شده. این که شاید چون توان کافی در جذب و جلب دیگران نداشتم – به هر دلیلی- به خاطر همین سعی کردم پروسه رو بر عکس کنم. یعنی جای اینکه به خودی خود احساس ارزشمند بودن و لیاقت دوست داشته شدن داشته باشمو سعی کنم با همین به دیگران نزدیک بشم، بفهممشون و اونها هم من رو بفهمن، باهام دوست بشن و دوستم داشته باشند، به جاش سعی کردم کارهایی کنم که توجه و علاقه ی اونا رو جلب کنه. تا منو ببینند و ازم خوششون بیاد و به سمتم بیان. دوستم داشته باشند و با هام دوست بشن. حتی الان که چند ثانیه مکث کردم حتی انگار شکل و رفتارم نسبت به وبلاگ هم همینه. من جایی نمی رم سر بزنم، کامنت بگذارم، دوستی کنم تا همینا در موردم اتفاق بیفته، بلکه نوشته هام رو میگذارم تا دیگران شانسی بیان ببینند و بخونند و "خودشون" خوششون بیاد و Regular  بشند. شاید از نشون دادن علاقه ام به دیگران اونقدر احساس Vulnerable بودن کردم، و از Hurt شدن اونقدر ترسیدم که جرات بازکرن خودم، نقطه ضعف خودم در ابراز نیاز به علاقه و توجه دیگران رو از دست دادم. و از زمانی که میتونم به یاد بیارم همین جوری بوده. من یادم نمی یاد زمانی رو که احساس راحتی در ارتباط برقرار کردن با دیگران کرده باشم. که ازشون نترسم و همش احساس On Guard بودن نداشته باشم نسبت بهشون. سعی کردم نقطه ضعف خودم رو در پیش قدم شدن در ارتباط و توان برقراری اش رو با جلب و جذب دیگران از طریق سرویس دادن بهشون بکنم. حالا این سرویس، نه نگفتن، ساپورت و کمک، و گاهی کارها و نظرات عجیب و غریب بوده. شاید اهمیت این که کسی به خاطر خودم، نه به خاطر کاری که براش کردم ابراز علاقه بکنه باعث شد که من این همه مدت سرگشته باشم.

چقدر احساسات متناقض توی خودم پیدا می کنم. در حالی که نیازمند توجه دیگران هستم، از اونا دوری می کنم. بیخود نیست همیشه با خودم اینقدر درگیرم.


عصر شنبه
14 بهمن 91
دفتر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد