924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

جریان ذهنم در یک روزی که ضعیفم


دیروز شیوا اومد دفتر واسه راه انداختن گوشی هاش.چند ساعتی اینجا بود. امروز صبح که اومدم احساس کردم جاش خالیه. رفتم رو صندلی که دیروز نشسته بود نشستم تا ببینم که چی می دید از اون زاویه. انگار دیدن و حرف زدن با شیوا همون شراب خوردنه. تو از فردات شادی و سرخوشی قرض می گیری. اون روز خوشحال و سرخوشم، اما فرداش تا چند روز بعد داغون. و همش شیرجه رو موبایل که نکنه خبری باشه ازش. هر صدایی از موبایل انگار نکنه از اون باشه. حس دلتنگی و کشش ام تمام افسار من رو دست می گیره. فکر کنم اونقدر بی احتیاطی کردم که بخیه هام باز شده. انرژی ندارم که خودم رو کنترل بکنم و افسار خودم رو دست بگیرم. می تونم به این قضیه به شکل یک خطا نگاه کنم. شکستن رژیم. دوباره از اول شروع کردن.  وقتی تازه زخمی رو بخیه زدی، باید مواظبش باشی. باهاش ور نری. با اون عضو زخمی کار سنگین نکنی. بذاری تا بگیره خودشو پوستت. تا کم کم دردش هم فروکش کنه. نباید میذاشتم باز بشه. خب نتونستم. به همین سادگی. نتونستم. فکر کردم تو تعادل میتونم نگهش دارم. یعنی قهر نکنم. در عین حال رابطه رو هم کم کنم. ولی نشد. شاید راه بهتر برای من Cold Turkey باشه. یه دفه بکنم بندازم کنار. بعد ذهنم خود به خود باهاش کنار بیاد. موضوع اینه که وقتی رول ضعف بیفتم دیگه نمی تونم جلوی خودمو بگیرم. همین جوری ولش می کنم تا بره. شاید همین جوریه. غیر از این نباید باشه. غیر از این بودنش وقت و زمان و تمرین می خواد. بزرگتر شدن و کنترل بیشتر احساسات رو میطلبه. انگار فقط یک بار ظرفیت داشتم وجود اون حس ها رو به خودم ببخشم. آروم دردش رو تحمل کنم. نمی دونم آیا باز حرف دکتر درباره ی وابستگی یا هر چیز دیگه میتونه سطح درد من رو به شدت پایین بیاره. باید توجه داشت که این حسه. زودگذره. دردش میاد و میره. سعی نکن ازش فرار کنی. از غم یا درد. بدون که غم و درده. و بدون که مث درد باید تحملش کرد. و اگر مسکنی هم داشته باشه، مسکنش ارتباط باهاش نیست. ارتباط یعنی فقط درد بیشتر فرداش یا پس فرداش.
***
خوشحالم که حرف زدن از امین باهاش و اینکه هنوز هم می نمی دونیم دروغ گفته یا نه باعث شد به این فکر کنه که شاید نگرش و برخوردش با پسرای اطرافش باعث میشه که همه ولش کنن و براشون مهم نباشه. همین جرقه کمک خوبیه بهش.
***
دیروز گفت شاید کنترل تمایل جنسی مخصوصا در ابتدای رابطه رو قبول کرده. احساس می کنم اول رابطه میل جنسی میل خام به عمل جنسیه. میل نر به ماده و بر عکس. که ممکنه بعد از انجامش هم دو نفر از هم زده بشن یا نشن. و بسته به کیفیتش آدم سیر میشه دیر یا زود. ولع شاید فقط از جنس هورمونیه. میتونه لذت بخش باشه ولی یه رفع نیازه. مثل خوابیدن یا غذا خوردن. وقتی به اندازه ی کافی بخوابی دیگه خوابت نمیاد. دیگه سیر میشی. ولی اگر این میل جنسی خام در اوایل کنترل بشه، انگار می رسه. پخته میشه. جا میفته. با گذر زمان اشتیاق زیاد میشه. دیگه میل صرف به همخوابگی با یک جنس مخالف نیست. میل لمس، لذت بردن، مالک شدن، طلبکار شدن، و خواهش بدن اون فرد بخصوصی هست که باهاش ماهها در رابطه ای. تو حالا اون بدن رو علاوه بر میل جنسیت، بخاطر روحی که در درونش هست، بخاطر تجربه ها و حسهای خوبی که بهت داده، بخاطر ارزشی که برای تو قائله و ارزشی که تو براش قائلی می خواهی. تو بدن اون رو به شکل ماهیت فیزیکی یک روح دیگه که برای تو جذاب شده می خوای. و اون بدن برای تو مثل یک پناهگاه میشه، مثل یه ملجا، و حس امنیتی رو میده که خونه ی خود آدم در مقایسه با زیباترین و مجلل ترین هتل ها به آدم میده.  حتی شاید نقص هاش به چشمت نیان یا حتی برات جذاب ترش کنن.  مث همون نقص ها و ایرادات خونه ی آدم، که آدم هیچ وقت با دکور مجلل یک هتل مقایسه اش نمی کنه، و حتی بیشتر از اون لوازم و دکور پر زرق و برق و نو و شیک یک هتل دوسش داره. دیدی بعضی کافه ها صندلی هاش باهم ست نیست، دکورش خیلی چشمگیر نیست، بعضا کهنه و قدیمیه، و تو اثر مرور زمان و وجود آدم هایی که اون جا ساعاتی رو گذروندند روی سطح میزها و یادگاری هاشون و روی در و دیوارش حس می کنی، ولی باز ترجیح میدی همون جا بری تا هزار تا کافه ی نو و پر زرق و برق دیگه که التماست می کنند..
تو اون آدم رو، و خوبی ها و بدی هاش رو قبل از اینکه به عنوان وسیله ی ارضای هورمونی ات باشه می پسندی، و بعد وقتی بدن هاتون هم همدیگه رو ارضا کرد، صرفا یه بدن نمی بینی، با کلی ایراد و نقص و اشکال. یه آدم می بینی که خودش و بدنش رو باهمه ی خوبی ها و بدی هاش باهم می خوای.
***
هر کاری رو انجام میدم انگار قراره محکمه ای بعدش برگزار بشه و قراره من بتونم جواب بدم یا دیگری رو قانع بکنم. همین الان زنگ زدم به یکی دیدم در دسترس نیست. گفتم بذار دو بار زنگ بزنم که بگم چقدر تلاش کردم که باهاش حرف بزنم ولی نشد. انگار قراره بعدش ثابت بکنم این موضوع رو.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد