924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

یهو .. به همین سادگی (عجب عنوانی! شاید بعدا عوضش کردم)

بالاخره یه روز میرسه. یه ساعت. یه لحظه که شاید باید برای یه چیزی تا آخر عمر تصمیم بگیری. گاهی اگر بنویسیش یعنی قبول کردی که تا مدتها بعد توی ذهنت باشه. توی وجودت باشه. توی زندگیت باشه. معلوم نیست تا کی. معلوم نیست دیگه بتونی از بین ببریش. معلوم نیست. اگه نوشتیش یعنی همه چی از اول.

ولی تمام وجودت بهت التماس می کنن که بنویس. یه بغضی پشتشه که میگه بنویس. و اگر ننویسیش انگار قبول کردی که یه تکه از تو رو بکنند. فکر میکنی به نفعته. ولی یه تکه از تو کنده میشه. و نمی دونی که میخوای دل به دریا بزنی و بنویسی و موندنش رو قبول کنی یا ننویسی و بذاری بخشی از تو بمیره. و اینجا همون جاییه که ماشه ای در کار نیست. موضوع به سادگی نوشتن و ننوشتنه. و رای به زنده موندن یا نموندن یه لحظه، یه خاطره ی غیر واقعی. آره. خاطره. خاطره ای که هیچوقت وجود نداشته. خاطره ای که حتی نمی تونسته وجود داشته باشه. و چقدر بدترند. و جون سخت تر. وعمیق تر. و ترد و شکننده. و محو و شفاف. 

و وقتی نوشته بشه. به دنیا میاد. به رسمیت شناخته میشه و یه جا یه روز میاد بیرون.


دبی – بالکن آدرس مارینا

11:39 شب و یه باد خنک 

25 آذر 92


پی نوشت (همان شب):  بعضی چیزها رو نه باید بذاری بزرگتر بشن. و نه باید بذاری بمیرن (نباید؟)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد