924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

گودال - دو

به جای قضیه کنکور، طرف، وسیله، و محمل غلبه کردن بر خودم، آب کردن شکم رو این سمبل قرار بده و بعد بهش فکر کن. اگر بهر دلیلی مثل زیادی شکمو بودن، یا هر دلیل دیگه ای موفق نشی اونوقت خودتو از شانس موفق شدن تو همه ی زمینه های دیگه ای که استعداد موفقیتش رو داری محروم می کنی. مثلا فکر کن مدیر عامل توانمند یه شرکت بزرگ شکم بزرگی داشته باشه و به هر دلیلی مثل مشغله یا ضعیف بودن بدنی یا حتی اشکال فیزیکی نتونه. اونوقت آیا باید روحیه اش رو خراب کنه و بره یه گوشه بشینه که من آدم ضعیفی هستم و بقیه ی موفقیتهاش رو هم به خطر بندازه. اصلا ممکنه اون شکمه در طی سالیان دراز اینقدر پایه اش سفت و محکم شده باشه یا اصلا تغییرات فیزیکی به وجود آورده باشه که از بین بردنش سخت یا حتی به دلایل سلامتی غیر ممکن یا مضر شده باشه.

مگه با شکم گنده نمی شه مدیریت کرد؟ یاد حرف دکتر مشتی میفتم که میگفت: تو قبول شدن توی کنکور رو میخوای، حل شدن مشکلت رو هم میخوای. این دو تا به هم دیگه ربطی ندارن. از هم مستقل هستند. ولی اینکه دومی رو منوط به اولی بکنی باعث همین مشکلی میشه که الان توش هستی.

ولی چطور ممکنه ربطی نداشته باشند؟ تا وقتی که من نتونم با خودم کنار بیام چطوری میتونم بشینم درس بخونم؟

این مشکل ذهنی من یک عادت شکل گرفته در طی زمانه. چون خیلی آدم ها این مشکل رو ندارند. بوجود اومده شاید در اثر عوامل مختلف از ارثی گرفته شرایط مختلف تربیتی یا اجتماعی و فرهنگی و محیطی. ممکنه من بتونم این مشکل رو حل بکنم ولی باز هم به دلیل رقابت یا سختی دروس یا کمبود وقت نتونم. (و مشکل دقیقا از همین جا شروع میشه که شرایط سخت کاری برای درس خوندن این کار رو مشکل میکنه و من بی توجه به مشکل تر شدنش به هر قیمتی باید موفق بشم وگرنه به مشکل خودم غلبه نکردم (چون وصلشون کردم به هم) و وقتی به هر دلیلی توان ایجاد عادت جدید درس خوندن تو شرایط وقت کم و خواب کم و بعد از کار رو ندارم و نمی تونم زود ایجادش کنم حکم به درماندگی و ناتوانی و شکست خودم در برابر خودم می دم و خودم رو ا اقدام دیگه ای هم محروم می کنم و خودداری. باز یاد این حرف دکتر میفتم که 

من یه چیزی هدفی برای خودم تعیین می کنم و یه حکم هم برای رسیدن بهش یا نرسیدن بهش. مثلا می گم من باید بتونم مثلا اینقدر رو بدوم وگرنه آدم ضعیفی هستم. بعد شروع می کنم به د.یدن و می بینم سخته. بعد استرس اینکه با عدم توان دویدن به اصطلاح ضعیف نباشم منو میگیره و ترس از اون خودش یه عاملی میشه که ترس از نرسیدن خودش انرژی ذهنی و روحی و چه بسا فیزیکی من رو میگیره و در نهایت درگیر شدن من با خودم نتیجه اش این میشه که دویدن رو فراموش می کنم و خود به خود موفق نمی شم.

تمایل به کنترل داشتن روی تایپ کردن

اینکه همه چی باید یه توجیه منطقی داشته باشد. دلیل داشته باشه.

مشکل از تلاش برای اثبات به خودت شروع میشه. اثبات. 


21 آذر 91 

اتاق بچه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد