924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

بعد از عید چی میشه؟

حالت اول: 

همسر بر می گرده سرکار. بچه رو می گذاریم پیش ننه بابا ها. من هم همین جا هستم دارم چال می کنم و با اینا ور میرم. اگر موقعیت بهتری جای دیگه پیدا کردم میرم اونوری.

زندگی ما سخت و کم رنگ میشه. بچه از ما دور میشه. احتمالا میتونیم قرض خونه رو یک ساله بدیم. پروژه ی بیزنس خودمون رو باید در کنار کار خودم پیش ببرم. تا هم محک این باشه که چقدر شدنیه، هم اینکه پشتمون یهو خالی نشه.


حالت دوم:

همسر میمونه خونه و کار رو تعطیل می کنه. بچه مراقبت بهتری میگیره ولی این احتمالا به قیمت افسردگی و بی حوصلگی و سرخوردگی همسر تموم میشه چون با بچه بعید می دونم بتونه کار مفید دیگه ای انجام بده.

من مجبورم سر همین کار بمونم. هر روز زندگی اعصاب خردکن تر از قبل پیش میره. شاید هم معلوم نباشه واقعا این کار جمع شه اصلا. ولی از گرسنگی نمی میریم. شاید هم بعدا فرجی شد و کار بهتر شد و درآمد هم. قرض خونه رو عملا شاید بیش از دو سال طول بکشه تا بدهیم.


حالت سوم:

من بمونم خونه همسر بره سرکار. من شاید بتونم به بچه برسم ولی احتمال اینکه من هم بتونم خوب به کاری برسم کمه. شاید بشه به یه وقفه ی 6 ماهه، یا یک ساله توی کار کردن فکر کرد. تا بشه تکلیفم رو با زندگی معلوم کنم. Center هام رو مشخص کنم. در مورد آینده ی زندگی ام تصمیم جدی تری بگیرم. از هیاهو و استرس کار و زندگی دور بشم تا گرد و غبار توی آب بخوابه تا برام شفاف بشه یک سری چیزها. بدونم که یه شروع دوباره درباره ی چی قراره باشه. اصلا قراره تا مردن چه اتفاقات دیگه ای برام بیفته. چه مسیری رو میخوام دنبال کنم. اولویت های واقعی زندگی من چیا هستند.


22/9/1391 – 5:30 عصر - دفتر


Delayed Gratification

Delayed Gratification!

Delayed Gratification!

Delayed Gratification!


Impulsiveness!


این همه وقت پس اینا کجا بودند؟


" Today, most people in more-developed countries lack pressures for immediate survival most of the time; our motivations are more abstract. It is harder for such abstract motivations to overcome avoidance of tasks that do not give us short-term pleasure and may cause us short-term pain (e.g., due to boredom). " 


Wikipedia!


"You must be adept at thinking about thinking to defeat yourself at procrastination. You must realize there is the you who sits there now reading this, and there is a you sometime in the future who will be influenced by a different set of ideas and desires, a you in a different setting where an alternate palette of brain functions will be available for painting reality."


Youarenotsosmart.com

از روی الگوی دویدن

You just want to escape, don’t you?

You are given a challenge and as soon as there is something that needs to be done more than what you do hands in the pocket you just shift to doing something else, another activity and sometimes writing.

It’s just you isn’t it?

If things would go smoothly, sales would be high and no management issues or whatever, you would just never feel useless or demotivated, sleepy or what or never thought you don’t like sales, or Sam or whatever.



ازروی الگوی دویدن (تاخیر، تشکیک، بهانه، استمرار) به کار هدد فکر می کنم.

ادامه دادن در هدد فقط زمانی می تونه موفقیت آمیز باشه که هر روز با علاقه یا با حسی از پذیرش سراغش بیای. یه سی کارهایی رو انجام بدی که میتونه برات سخت و حوصله سر بر و اعصاب خرد کن باشه. ولی شاید بخشی از موفقیت در این کار استمرار در انجام همین نوع کارهاست. مثل حرف زدن با نماینده ها، متقاعد کردنشون، کالا فروختن بهشون، و ... به علاوه ی مدیریت کردن بچه های شرکت.

الان اشکال کار در انجام کارهای بالا کجاست؟ اینکه من شخصا دوست ندارم این کارها رو انجام بدم. خجالتی ام. نمی تونم با نماینده ها خوب ارتباط برقرار کنم. تکنیک های خوب مذاکره کردن باهاشون رو بلد نیستم. حرف من رو نمی فهمند. زیادی منطقی فکر می کنم. 

اگر الان بخواهن این کار رو از من بگرند، شاید بیشتر از بلاتکلیفی مالی و احساس شکست ناراحت بشم تا از دست دادن این کار. چرا مدام توی ذهنم تصویر موفق بودن از این کار میاد؟ این که با شور و هیجان در مورد فروش کالا دارم تلاش می کنم. همه تعجب کردند که چه اتفاقی افتاده که میخوان روی این کالا کار بکنند و مردم هم طالب شدند. یه تیم فروشی هست که گزارشاتش نه مایوس کننده که مسرت بخشه.



تو دویدن هدف مشخصه. کم کردن وزن. از بین رفتن چربی های دور شکم و کمر. دردش هم مشخصه. خستگی اش هم مشخصه. بعدش هم تصمیم گرفتی که اگه ولش کردی به این نتیجه می رسی که آقا ما به درد این کار نمی خوریم و برای همیشه دست از سرش بر می داریم.

در مورد کار هدد اگر بخوای اینجوری فکر کنی چجوری توصیفش می کنی؟

تصویری که تو ذهنمه در مقابل تصویر رویایی دویدن میگذارم. تصویر دویدن یعنی دویدن بدون خستگی. قدرت بدنی و استقامت بالا یعنی راحت به نفس زدن نیفتم. مسافت های نسبتا طولانی رو بتونم بدوم و ... .تقریبا هم مطمئنم تنها راهی که برای رسیدن بهش وجود داره همین دویدن و وقت صرف کردنه. تحمل درده. تحقیقه و ... .

بعضی چیزها باید از بیخ تغییر کنه در من. چیزهایی که اونقدر با کل وجودم و زندگی ام آمیخته که حتی نمی تونم ببینمشون. مثلا عکس العمل من نسبت به نهی از کاری. اگر کسی بگه نکن بدتر می کنم. بیشتر درگیر این نکنه هستم تا اینکه اصلا اون کار رو میخواستم بکنم یا نه. 

برای من دستورالعمل ها ملاک کاره نه نتیجه. یعنی اگه قانون میگذاریم که مثلا شرایط فروش فلانه، اگر نماینده ها بگن نمی خریم میگم خوب نخرید. خوب اگه نخرن که پس شرکت برای چی سرپاست؟

وقتی یک مشکلی پیش میاد، یعنی یک "مشکل" وجود داره. دید من اینه که خب مشکل حل بشه تا بشه کار کرد یا اینکه این راه بن بسته بریم یه کار دیگه بکنیم. ولی خیلی ها دیدشون این نیست. برای اونا لغتی به اسم مشکل وجود نداره! یه چیزی هستش که باید یه راهی براش پیدا کرد. نسبت بهش موضع ندارن. مقصر ندارن. کینه و ناراحتی ندارن. 

برای من وجود مشکل درگیر کننده تر و مستاصل کننده تر از خود مشکل و یا اثرات و نتایج اونه. مثلا اگر یک شب خوب ندویدم این یک بحرانه که چرا، برای چی، چطور می شد ازش جلوگیری کرد و ... . بدون توجه به اینکه اصلا کل اون مشکل چقدر در کل قضیه تاثیر گذار باشه. کنکور هم همین بود. انگار الان دارم به چشم می بینم که چرا اون موقع کنکور نتونستم بخونم. درگیر بودم. درگیر مزخرفات.

الان چرا زنگ نمی زنم به نماینده ها؟ خودم رومجبور هم نمی کنم. چون نمی دونم کار درسته یا نه. نمی دونم تاثیر داره یا نه. از اینکه نتونم متقاعدشون کنم می ترسم. مثل یک کار اجباری باید انجامش بدم. 


6 و 7 آذر 91

کانسپت کارنامه

کانسپت کارنامه

آدم از بعضی چیزها نمره ی خوب می گیره از بعضی چیزها نمره ی پایین. گاهی که چشمت به نمره های خوب می افته، انرژی می گیری و روحیه ی مثبت. گاهی هم نگاهت به نمره های منفی ات می افته و نا امید میشی. نه اون آینه ی کل توه نه این یکی. نه اون خوشحال بیش از حد داره. نه این یکی ناراحتی بی اندازه. تهش همونیه که به علی میگی: همینه که هست درصد ها. اصلاحش هم هیچ راهی جز درس خوندن نداره. والسلام.


بنز قرمز

100 میلیون در ماه. فکر کن. اونوقت ما سر چه یک قرون دو زاری حرص می زنیم و فکرمی کنیم. و به چه چیزهایی قانع می شیم و قبولشون می کنیم. این زندگی، این خیال راحت، این ترسو بودن، این ریسک نکردن چقدر ارزش داره؟


افسرده بودن

شاید خیلی هم بد نیست.یعنی افسرده بودن به خودی خود شاید مشکل نیست. افسرده بودن و بی حوصله بودن شاید یک اثر جانبی تو فکر بودن و با چیزی دست و پنجه نرم کردنه. استرس و بی حوصلگی مثل تب می مونه. تب مشکل اصلی نیست. نشانگر مشکله و یه نوع راهکار دفاعی بدن برای مقابله با اون بیماریه. 

شاید معنای Faith  داشتن در همه ی سختی ها و شرایط بد، همینه. که علیرغم نا امیدی، بی حوصلگی، احساس شکست و سرخوردگی یه چیزی نه دلت بگه که همه چی درست میشه و به خودم اعتماد دارم که حلش می کنم. فقط عبور کن. افسردگی رو باور نکن. ازش عبور کن.


Proud

What is there for me to be proud of? What is it that gives me courage to look into the mirror? How do I get my sense of worth? Based on what quality do I deserve to live?


20/9/91

6:15 – Office

P.S:  Seo left today.


اگر شخصی نبینم چی؟

خواستم برم پیش اسکن.هم گزارش بدم، هم اصرار و پیگیری کنم که کالای جدید برامون بخرن. گفت فردا بیا. ترجمه: نوت بوک به تخمم است! زنگ زدم با ابو یوسف حرف بزنم: با اسکن رفته تو طبقات ول بچرخه. من هم چند بار زنگ نزدم که پیداش کنم. آره اینجاش ضعف منه که باید پوست کلفت باشم اینقده زنگ بزنم و فشار بیارم که کار ما رو راه بندازند. 

ولی که چی؟ مثلا این کار مال منه مال اونا نیست؟ من باید بدوم حرص بزنم که اونا کار خودشون رو درست انجام بدهند؟

خوبه... حس کن. ببین. به خاطر بسپار. ادامه دادن این کار همین جوریه. همین آدما هستند. همین برخورد ها رو دارند. گزارش نمی خوان. فقط وقتی یادت می افتند که یک گندی خورده باشه. اونوقت همه طلب کار. به فکر راه انداختن کار تو نیستند. شاید برای خودشون کار من خیلی هم مهم نیست. ولی من دارم تو این کار زندگی می کنم. شاید در مجموع کار جیب اونها تاثیری نگیره از کار من، ولی حس بیهودگی کار من رو روانی می کنه.

حالا اگر فاکتور مستاصل شدن از دست این ها رو حذف کنم از سیستم کاری خودم چی؟ یعنی از دستشون ناراحت نشم. برخوردهاشون اذیتم نکنه. یعنی نسبت به برخوردهاشون خنثی عمل کنم. اون ها رو به خودم نگیرم به عادت ها و ضعف اون ها بگیرم. بدون ناراحتی و اعصاب خرد شدن کار رو انجام بدم. پیگیری کنم ولی اگر نتیجه نداد ناراحت نشم. دوباره پیگیری کنم. پرت و پلاهایی که میگن رو از این گوش بگیرم از اون یکی در کنم.

اعصابم خرد نشه. رو روانم نره. تو روحیه ام تاثیر منفی نگذاره. کار خودم رو بکنم.

همون نصیحتی که به بچه هام می کنم: اگر مشتری حرفی زد، به شما نزده! به شخص شخیص شما نزده. به شخصیت کاری تون زده. به شرکت زده. شما لازم نیست عکس العمل شخصی نشون بدین. بهش ما توهینی نشده. به اون جایگاه کاری به عنوان فروشنده یا هر چیز دیگه ای که هست شده.

اگر اون بشه اونوقت چی میشه؟ این قدر اذیت میشم؟ یا نه. وظیفه ی خودم رو انجام میدم و اگر نتیجه نداد تا جایی که از دستم بر میاد تلاش می کنم و فشار میارم. و اگر بازهم نشد هر کاری ازدستم بر بیاد رو انجام میدم. و اگر نشد دنبال راههای جدید می گردم و اگر نشد، خب نمیشه. میریم سراغ یه کار دیگه.

این طوری حداقل حس درونی بهتری داری، نه؟


 5:15 عصر- دفتر - شنبه 25 آذر 91