تو هایپر بودیم که فکر می کردم به اینکه چقدر دوست دارم چیزهایی رو به جوجه یاد بدم، چیزهایی رو بهش بدم، که الان افسوس می خورم وقتی بچه بودم کسی به من نداد.
تو هایپر با دیدن بچه هایی که با پدر و مادرشون اومده بودند خرید و هی چیزای مختلف می خواستند بخرند، فکر کردم که اگر من بودم چکار می کردم؟ آیا اگه جوجه از من می خواست که مثلا یه خوراکی هایی رو بخرم که نمی خواستم یا مضر بود یا گرون بود، چکار باید بکنم؟ به نظرم رسیدکه من از اون باباهای بچه لوس کن میشم که اصلا نمی تونم در مقابل همچین جوجه ای – که فقط اگه چشم درشت کردن و معصومانه نگاه کردن رو از مامانش یاد گرفته باشه من دیگه کارم ساخته است – مقاومت کنم.
شاید یه راه این باشه که یه مبلغی رو به خودش بدم که خرج بکنه. اگر تونست در چارچوب اون پول خرید کنه دفعه ی بعد سهمیه ی پولش بیشتر میشه. اگر نتونست اضافه ی مبلغ از دفعه ی بعدش کم میشه. اگر اینطوری بتونم Delayed Gratification رو در وجودش نهادینه کنم چیز خوبی برای آینده اش بهش دادم.
تو خونه دوست داشتم بهش Sustainability و فرهنگ پیش گیری بجای درمان رو تو وجودش حک کنم. براش جا بندازم که چیزی خوب و بد نیست. ولی اگر الان غذای زیادی چرب بخوری، اگر الان مسواک نزنی، اگر الان شب به موقع نخوابی، الان طوریت نمیشه. چه بسا لذت هم ببری. اما نتیجه ی اینا به مرور بعدا خوش رو نشون میده که دیگه اون موقع اصلاح شدنی نیست. اگه دندونات خراب شه دیگه درست شدنی نیست، باشه هم به خوبی اولش نمی شه.
بچه شاید فرصت اصلاح چیزهایی است که افسوسشون رو میخوری. چیزهایی که دوست داشتی تو بچگی خودت برات اتفاق میفتاد و نیفتاد. می تونی یه جورایی Relive بکنی زندگیتو. البته.. البته همیشه اینو به خاطر داشته باشی که این زندگی مال تو نیست، مال اون بچه است. اون بچه باید زندگی اش رو اون طوری زندگی که خودش میخواد. ولی تا زمانی که هنوز قرار نیست انتخاب بزرگی انجام بده میشه یک بیس شخصیتی رو ایجاد کرد که بعدها و انتخابهای خودش بهش کمک کنه.
1:05 ظهر
7 بهمن 91
بازم لابی طبقه ششم