خواستم برم پیش اسکن.هم گزارش بدم، هم اصرار و پیگیری کنم که کالای جدید برامون بخرن. گفت فردا بیا. ترجمه: نوت بوک به تخمم است! زنگ زدم با ابو یوسف حرف بزنم: با اسکن رفته تو طبقات ول بچرخه. من هم چند بار زنگ نزدم که پیداش کنم. آره اینجاش ضعف منه که باید پوست کلفت باشم اینقده زنگ بزنم و فشار بیارم که کار ما رو راه بندازند.
ولی که چی؟ مثلا این کار مال منه مال اونا نیست؟ من باید بدوم حرص بزنم که اونا کار خودشون رو درست انجام بدهند؟
خوبه... حس کن. ببین. به خاطر بسپار. ادامه دادن این کار همین جوریه. همین آدما هستند. همین برخورد ها رو دارند. گزارش نمی خوان. فقط وقتی یادت می افتند که یک گندی خورده باشه. اونوقت همه طلب کار. به فکر راه انداختن کار تو نیستند. شاید برای خودشون کار من خیلی هم مهم نیست. ولی من دارم تو این کار زندگی می کنم. شاید در مجموع کار جیب اونها تاثیری نگیره از کار من، ولی حس بیهودگی کار من رو روانی می کنه.
حالا اگر فاکتور مستاصل شدن از دست این ها رو حذف کنم از سیستم کاری خودم چی؟ یعنی از دستشون ناراحت نشم. برخوردهاشون اذیتم نکنه. یعنی نسبت به برخوردهاشون خنثی عمل کنم. اون ها رو به خودم نگیرم به عادت ها و ضعف اون ها بگیرم. بدون ناراحتی و اعصاب خرد شدن کار رو انجام بدم. پیگیری کنم ولی اگر نتیجه نداد ناراحت نشم. دوباره پیگیری کنم. پرت و پلاهایی که میگن رو از این گوش بگیرم از اون یکی در کنم.
اعصابم خرد نشه. رو روانم نره. تو روحیه ام تاثیر منفی نگذاره. کار خودم رو بکنم.
همون نصیحتی که به بچه هام می کنم: اگر مشتری حرفی زد، به شما نزده! به شخص شخیص شما نزده. به شخصیت کاری تون زده. به شرکت زده. شما لازم نیست عکس العمل شخصی نشون بدین. بهش ما توهینی نشده. به اون جایگاه کاری به عنوان فروشنده یا هر چیز دیگه ای که هست شده.
اگر اون بشه اونوقت چی میشه؟ این قدر اذیت میشم؟ یا نه. وظیفه ی خودم رو انجام میدم و اگر نتیجه نداد تا جایی که از دستم بر میاد تلاش می کنم و فشار میارم. و اگر بازهم نشد هر کاری ازدستم بر بیاد رو انجام میدم. و اگر نشد دنبال راههای جدید می گردم و اگر نشد، خب نمیشه. میریم سراغ یه کار دیگه.
این طوری حداقل حس درونی بهتری داری، نه؟
به نصیحتهای "خودش" عمل کن.. خوب جواب میده.. تجربه دارم که میگم ها!