924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

بچه و توقع - تندی

از خودم ناراضی ام. در مورد بچه از خودم توقع بیشتری داشتم. گاهی اوکی ام و خیلی محبت دارم بهش ولی گاهی هم حس تنفر پیدا می کنم. غالبا این حس مثل حمله های عصبی هستش که توش آدم از همه بدش میاد. یکی دو بار هم حسی شبیه پشیمونی و اشتباه ازم عبور کرده ولی  به سطح نرسیده. دقیق حس موش که تو سوراخ نمی رفت جارو به دمش می بست رو دارم. همین جوری انگار از پس زندگی خودم بر نمی یام حالا یه بار جدیدی هم بهش اضافه کردم که حتی اگر با فداکاری همسر فشاری بهم نیاره، عذاب وجدان بیشتری رو به پکیجم اضافه می کنه.


دیشب با همسر تند صحبت کردم. انگار نیاز داشتم یه سری حرف هایی رو که در گفتگوهای درونی خودم میزنم بهش بگم. کمی سرکوفت زدم و انتقاد کردم، که منفعله، که نمی تونه چیزی رو تغییر بده، که نمی تونه برنامه ریزی کنه، که نمی تونه یه کاری رو به نتیجه و انجام برسونه. شاید اولش بیشتر تخلیه ی خوم بود ولی بعدتر توی بحث واقعا دوست داشتم که تلخی حرفهای من بتونه کمی تکونش بده، بترسوندش، استرس بهش وارد کنه و باعث بشه که جدی تر به قضیه فکر کنه که ما فرصت زیادی برای تغییر واقعی زندگیمون نداریم و بزودی این جوونیمون هم از دست میره.


نشستم در دفتر کارم. به این فکر می کنم که گاهی که تحریک می شم همین کار رو جدی تر انجام بدم به انجام چه کارهایی فکر می کنم.


27 آبان 91 - چهار بعد از ظهر


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد