924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

924

...Was he the one, causing pain? With his careless dreaming

دویدن

این دویدن خود به خود داره تبدیل می شه به یک Case Study یرای اینکه نشون بده دقیقا چه چیزهایی باعث میشه که علیرغم اینکه آدم یه چیزایی رو واقعا میخواد ولی در رسیدن بهشون موفق نمیشه.

توی دویدن درد هست. زانوهام بعضی وقتها انگار دارند التماس می کنند که بی خیال، ندو، راه برو. و برای اینکه به یه حدی از توانایی از دویدن برسی باید این درد رو تحمل کنی تا بتونی به سطح بالاتری برسی و اون موقع دردهای جدیدتر. 

وقتی پای درد یا خستگی وسط میاد، ذهن هر چیزی رو، هر بهانه ای رو، هر منطقی رو می چینه که بواسطه ی اون این فشار و درد رو کم کنه. مثلا خوب استراحت کن تا اون یکی قسمت مسیر رو بهتر بدوی. بقیه اش رو دیگه رو دیگه راه برو تا بتونی فکر کنی و تمرکز کنی روی زندگی، روی آینده، روی برنامه هات. امشب رو فشار نیار تا زده نشی. امشب یواش تر برو تا برای فردا که مثلا با رضا میخوای بری بدوی انرژی داشته باشی و همه ی اینا بهانه های ذهنه برای کم کردن این فشار و درد.

وقتی بهانه جواب نده ذهن شروع می کنه به تشکیک. اول از اصل قضیه: اصلا این دویدن واسه چیه؟ وزن کم کردن؟ مگه وزن زیاد چه اشکالی داره؟ مگه همه ی آدم های موفق لاغر مردنی هستند؟ اصلا تو میتونستی این وقت رو صرف کارای مفیدتر بکنی. اصلا شاید این دردی رو که داری تحمل می کنی بخاطر اینه که اصولی نمی دوی. روشی که استفاده می کنی مشکل داره و اگر اینطوری ادامه بدی به بدنت صدمه می زنی.

اصلا دلیل این که چیزهای خوب خوبن اینه که کمن. چرا کمن؟ چون بدست آوردنشون هزینه داره. حالا هر نوعیش از درد فیزیکی گرفته تا سختی تغییر یه سری عادت ها، خارج شدن از Comfort Zone ، تحمل بلاتکلیفی و Uncertainty ، شجاعت ریسک کردن و ... .

شاید یک عاملی که باعث میشه بعضی به یه جاهایی برسن که رسیدن بهشون واقعا سخته، یعنی حجم سختی اش به نظر غیر قابل تحمل میاد که یه نفر بهش برسه، اینه که علاقه شون به اون کار باعث میشه چیزایی که برای تو یا خیلی های دیگه سخت باشه برای اونا نه تنها سخت و تحمل کردنی نباشه، بلکه اونقدر لذت بخش باشه که حاضر باشند همیشه در حال انجام اون کار باشند.

تاخیر. گاهی همین جوری هی کارای مختلف انجام میدی که غالبا نه مهم هستند و نه فوری، اونقدر که دیر میشه و دیگه به دویدن نمی رسی.

 گاهی دلیل این تاخیر انداختن ترس از شکسته. اگر بری برای دویدن اگه به هر دلیلی کمتر از قبلت بدوی احساس شکست و پس رفت برات غیر قابل تحمله. پس ترجیح می دی که اصلا کاری نکنی که بعدا احساس شکستی پشتش باشه.

انتخاب همیشه بین بد و بدتره. بد اونه که اگه الان اونجایی که میخوای نیستی کارهایی که طی 30 سال گذشته انجام دادی برای جایی که میخوای باشی درست نبوده یا کافی نبوده یا اصلا نمی دونستی که میخوای کجا باشی که به نسبتش چکار کنی. اونجایی که تو الان وایسادی روی سکویی هستش که توی 30 سال گذشته ساختی. بدنت، شخصیتت ،سوادت، شغلت، درآمدت، موقعیت اجتماعیت و ... . اگه این بده، اکی بده! حالا بدتر اونه که بعد 5 سال اونجایی نباشی که امروز میخوای بشی. قطعا شانس بعضی چیزا شاید برای همیشه از بین رفته باشه، خب، این هم بخشی از همون بد بودنست. به هر حال از دست دادن اون فرصت ها یه هزینه ای باید داشته باشه دیگه.  اگه میخوای الان روی سکوی دیگه ای باشی نمی تونی امروز باشی. باید کار روی یک سکوی دیگه کار کنی تا بسته به بزرگیش چند سال دیگه بتونی روش وایسی. راهی جز این نیست. هرچی هم که از گذشته ات شاکی باشی.

به این تصویر فکر کن: چیزهایی که میخوای، بدن قوی تر، درآمد بهتر، جایگاه بالاتر، دانش بیشتر، آسایش و آرامش بیشتر، هیچ کدوم چیزایی نیستن که امروز به محض اینکه اراده کنی برات آماده باشن. زمان می بره. زمــــــــان می بره. زمــــــــــــــــان. این زمان قابل فست فوروارد کردن نیست. مثال جالبیه: وقتی یه دونه ای رو، درختی رو میکاری، باید صبر کنی تا رشد کنه. یک ماه، سه ماه، 6 ماه، یکسال، 10 سال. راهی نداره که این زمان زودتر بگذره. اگر میری می دوی، اگر، اگر، یکسال ادامه اش دادی، اونوقت میتونی انتظار نتیجه داشته باشی.


خونه – اتاق کوچک
حدود 11 صبح
5 آذر 91 - عاشورا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد